آذر

پرنده ای راه بلد ، بر نوک خود ، برگهای زرد و خشک را آورده و چیده بود روی کتاب کهنه ی زوربای یونانی و لانه ای کوچک بر روی دل زوربا ، مهیا کرده بود . ” بوی پاییز ” را نوشتم  و چیدم در ردیف داستان کوتاه ها !او  هم میداند که به برگ سبز درخت نباید دست زد !! انگار کتابی را که سالها قبل خوانده بودم  و اکنون از یادم رفته است بارها و بارها خوانده است !!!

نوشته شده در ۱۳۹۳/۰۴/۳۱ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر



آخرين پست ها
»
»
» نقاشی ها
»
»
»
»
» بازمانده!
»
»
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت