آذر

صبح است و

سرمای پاییز بر تن کوه .

اندوهی دلم را می فشارد

بیداد می کند باد بر تن کوه .

صخره ها را می شود آ سان رفت

رد پای قله بر تن کوه .

کوله ی وجودم را پر کرده ام

می برم بالا از تن کوه .

راه برگشتنم نیست ؛

کاغذش را پاره کرده ام بر تن کوه !

سرود کوهستان را می خوانم

همه را پخش کرده ام بر تن کوه .

چه کسی دیده است

رد پاها برقصد بر تن کوه ؟!

دریای ما خشکیده است

دل را زده ایم بر تن کوه …

 

 

نوشته شده در ۱۳۹۸/۰۷/۱۴ساعت ۰۷:۳۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر



آخرين پست ها
»
»
» نقاشی ها
»
»
»
»
» بازمانده!
»
»
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت