آذر

 

از بیرونی بهار
گاهی در اندرونی و
سکوت شعر
صداهایی می آید
صدای به هم خوردن
شاخه های درخت سیب زرد
به شاخه های ِ
درخت توت قرمز جوان

گاهی هم باد
از زبان باران
شعری رسا می سراید
از گلوی ِتعمیر شده
ناودان …

پشت پنجره های بی بخار و
بسته
دستی کشیده ام
با دستمال های جادویی نارنجی و آبی
به چهره و
نگاه زنی لرزان …

ترانه غروب و
قهوه ای رنگ سیاوش
رنگ و بوی قهوه داغ می گیرد
مثل چایی شیرین سحری
در وجود زنی خندان …

هوای تو پیچیده است
در جان شعر تشنه ام
افطار می کند روزه اش را
هنگامه ی رقصیدن و
سماع موذن جهان …!

 

 

 

 

 

آذر . پورپیغمبر
۱۵ اردیبهشت ۹۹
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
@azarporpeighambar

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۱۶ساعت ۲۳:۰۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر



آخرين پست ها
»
»
» نقاشی ها
»
»
»
»
» بازمانده!
»
»
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت