آذر

اسکیس با خودکار قرمز

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۲۸ساعت ۱۴:۳۸ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


یهودای من نیست که

وقتی می آید

چاله های ذهنم پر می شود

و چاله های گونه ام گود

وقتی هم می رود

آینه تازه ای می برد

و ….

آیینی

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۲۸ساعت ۱۴:۲۴ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


تقصیر من نیست

هر گلی

رو به سوی خورشیدی

بال و پر می گشاید

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۲۸ساعت ۱۴:۲۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


خورشید که می رود تاریکی همه جای دنیا را فرا می گیرد پرنده ها صدایشان خاموش و رشد گلها در گلدان متوقف می شود تنها امیدم ماه ی ست در قاب پنجره که آرام آرام بر چشم من میخزد…………

آه ! چقدر زیباست خوابی که ماه من آن را روشن می کند

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۲۸ساعت ۱۴:۱۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نقاشی طبیعت بیجان

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۲۸ساعت ۱۴:۰۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


ای عشق !

به راه شیرین اش

در پاهایم

انارها میترکد

 

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۲۸ساعت ۱۴:۰۴ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

  • مادر در اتاقش خوابیده بود.

لبخند ملیحی بر لبهای بیدارش داشت. منم پیشش بودم. به آرامی برخاست و رفت دستشویی. در را هم به هم نکوفت. ارام رفت. اندکی بعد صدایش از آشپزخانه آمد. به عادت همیشگی با صدای بلند حرف می زد. گاهی هم بلندمی خندید. گفتم شاید من اشتباه دیدم که رفت طرف دستشویی. پا شدم و رفتم دنبال صدایش. اره تو آشپزخانه بود. پدرم مات و مبهوت در جایش خشکیده و نگاهش می کرد. مادر سرپا ایستاده و رویش به پنجره بود و موهای دختری را می بافت. دختر بی هیچ عکس العملی پشتش به مادر بود . و مادر پشتش به پدر . چیزی آزارم داد. دوباره برگشتم طرف اتاقی که مادر پیشم بود و روی تخت خوابیده بود. آره باز هم همان جا بود . روی تخت . با لبخند معروفش در بیداری. صدایش زدم. چشم هایش را باز کرد . اما چشم هایش مال او نبود . شبیه چشم حیوان بود . خط عمود در وسط و هاله طوسی رنگ پیرامون اش خط عمود را تیره تر نموده بود . دستش را بلند کرد که من را بگیرد. اما خوشبختانه این کابوس زود تمام شد . با عرق سردی چشم هایم را باز کردم. لبخند به چهره ام آمد . ناگهان در اتاق با صدای بلندی باز و بسته شد.

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۲۸ساعت ۱۳:۴۱ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۲۸ساعت ۱۳:۳۴ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


طراحی با خودکار : بهار 96

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۲۸ساعت ۱۳:۳۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


سویا ددیم

گل منی آپار

سولار دایی م

دوری آخار

اوره ییم یانیر

اوزوم اوزومه

قویما منی

بوننان چوخ آخام

منه تای ته قالیبسان

گوی یئر آراسیندا

گل بیر گئجه یوخ

ایشیق گوندوزده آپار

گئمه سن

باتیخ باتیخ یئرله ره

منه قوناغ اول کی

دوم دوریام

سونرا منی گچیت

سل کیمی آپار

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۲۸ساعت ۱۳:۳۱ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


در آخرین نقطه غروب

نور قرمزی در موهایم

خرمنی را

شعله ور کرده است

دستانم در این دایره

رقصی را ترسیم می کند

به آهنگی غریبانه

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۵۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


تو اگر جای من باشی

موقع نوشتن شب بخیر

قاصدکی بیاید

و روی دستت برقصد

آیا دست و پایت را گم نمی کنی

و نمی نویسی :

صبح بخیر?!

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۵۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


به ستوه آورده ام

تابستان را

از رنگ های بارانی و

ذهنی سرخ

می خواهم گرم باشم

می خواهم داغ باشم

لاله ای

بی هیچ زمستانی

نستوه .

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۵۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


مجموع شعرم

از آغاز

تا آخر

به ظهر نمی رسد

از سلامی

در صبح تابستان

هنوز داغِ داغ است !

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۵۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


الان وقت آن است

که ققنوس بخواند

زیر خاکستر تابستانم

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۴۷ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


سکوت من

مملو از آرامش آفتابگردان ها

و قاصدک های باخبر است

در ظهر داغ تابستان

آبستن گرمایی هستم

فاقد بچگی هایم

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۴۱ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


شب است و

ستارگان

به خوشبختی خود می درخشند

ماه

در کاسه ی روح خود

به روغن نور افتاده

و

من تنها

غصه ی نیمه دیگرم را

میخورم !

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۳۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۳۷ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نقاش توام

و همیشه پاهایت را

به شکل ” آمدن ” می کشم

هیچگاه از تو

دست نمی کشم

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۲۱ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


می گویند

هر سال یک رنگی دارد

رنگ امسال زرد شد

از پژمردن گلی

…. مریم

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۱۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


گوزلریمی هامی دان یومموشام

قرانلیخ دونیامی ایشیقلاندیرمیشام

گتمیشم آیری بیر عالمین سراغینا

الیمی ایاغیمی بولاغیندا یوموشام

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۱۷ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


خوشا به حال برگی

که در کنار انگور

مست می شود

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۱۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


رودخانه وجودت

چه خوش است

صبح

وقتی از کنارم می گذرد

تا دستی بر آن زنم

صورتم را بشویم

و از تلاطم ات

پایی را مراقب باشم

که به آینه ات برنخورد

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۱۳ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


می شتابیم باز هم

به سوی تنهایی

هر چه پیش آمد

از تنهایی آمد

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۱۱ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


خودمان را

در اینه روزگار

هیچوقت نگاه نکردیم

نخواستیم از دو تن

بیشتر شویم

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۰۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


این از شگرد آفتاب است

که می رساند

دانه ها را به بار

در تابستان هم

نرسید یار

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۳۰ساعت ۱۰:۰۴ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


تنها نشسته ام

دست از جانان شسته ام

اما ایکاش

چایی را دم نمی کردم

در قوری ترک خورده ی قدیمی

با طرح گل رز

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۲۹ساعت ۲۰:۰۶ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


از این پنجره ها

هزار تا می خواهم

از این دیوارها

هیچ …..

پرنده هم آرزویش را

به آرزویم

گره زده است

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۲۹ساعت ۱۹:۵۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


محال است

ماه برود

از بادی

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۲۹ساعت ۱۹:۴۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


به انزوا می روم

با قلم و کاغذی

به خاطر تو

ریاضت بکشم

 

نقاشی به تاریخ بهار 96

: با مداد

نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۲۹ساعت ۱۹:۳۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر



آخرين پست ها
»
»
» نقاشی ها
»
»
»
»
» بازمانده!
»
»
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت