آذر
یهودای من نیست که وقتی می آید چاله های ذهنم پر می شود و چاله های گونه ام گود وقتی هم می رود آینه تازه ای می برد و …. آیینی تقصیر من نیست هر گلی رو به سوی خورشیدی بال و پر می گشاید خورشید که می رود تاریکی همه جای دنیا را فرا می گیرد پرنده ها صدایشان خاموش و رشد گلها در گلدان متوقف می شود تنها امیدم ماه ی ست در قاب پنجره که آرام آرام بر چشم من میخزد………… آه ! چقدر زیباست خوابی که ماه من آن را روشن می کند ای عشق ! به راه شیرین اش در پاهایم انارها میترکد لبخند ملیحی بر لبهای بیدارش داشت. منم پیشش بودم. به آرامی برخاست و رفت دستشویی. در را هم به هم نکوفت. ارام رفت. اندکی بعد صدایش از آشپزخانه آمد. به عادت همیشگی با صدای بلند حرف می زد. گاهی هم بلندمی خندید. گفتم شاید من اشتباه دیدم که رفت طرف دستشویی. پا شدم و رفتم دنبال صدایش. اره تو آشپزخانه بود. پدرم مات و مبهوت در جایش خشکیده و نگاهش می کرد. مادر سرپا ایستاده و رویش به پنجره بود و موهای دختری را می بافت. دختر بی هیچ عکس العملی پشتش به مادر بود . و مادر پشتش به پدر . چیزی آزارم داد. دوباره برگشتم طرف اتاقی که مادر پیشم بود و روی تخت خوابیده بود. آره باز هم همان جا بود . روی تخت . با لبخند معروفش در بیداری. صدایش زدم. چشم هایش را باز کرد . اما چشم هایش مال او نبود . شبیه چشم حیوان بود . خط عمود در وسط و هاله طوسی رنگ پیرامون اش خط عمود را تیره تر نموده بود . دستش را بلند کرد که من را بگیرد. اما خوشبختانه این کابوس زود تمام شد . با عرق سردی چشم هایم را باز کردم. لبخند به چهره ام آمد . ناگهان در اتاق با صدای بلندی باز و بسته شد. سویا ددیم گل منی آپار سولار دایی م دوری آخار اوره ییم یانیر اوزوم اوزومه قویما منی بوننان چوخ آخام منه تای ته قالیبسان گوی یئر آراسیندا گل بیر گئجه یوخ ایشیق گوندوزده آپار گئمه سن باتیخ باتیخ یئرله ره منه قوناغ اول کی دوم دوریام سونرا منی گچیت سل کیمی آپار در آخرین نقطه غروب نور قرمزی در موهایم خرمنی را شعله ور کرده است دستانم در این دایره رقصی را ترسیم می کند به آهنگی غریبانه تو اگر جای من باشی موقع نوشتن شب بخیر قاصدکی بیاید و روی دستت برقصد آیا دست و پایت را گم نمی کنی و نمی نویسی : صبح بخیر?! به ستوه آورده ام تابستان را از رنگ های بارانی و ذهنی سرخ می خواهم گرم باشم می خواهم داغ باشم لاله ای بی هیچ زمستانی نستوه . مجموع شعرم از آغاز تا آخر به ظهر نمی رسد از سلامی در صبح تابستان هنوز داغِ داغ است ! الان وقت آن است که ققنوس بخواند زیر خاکستر تابستانم سکوت من مملو از آرامش آفتابگردان ها و قاصدک های باخبر است در ظهر داغ تابستان آبستن گرمایی هستم فاقد بچگی هایم شب است و ستارگان به خوشبختی خود می درخشند ماه در کاسه ی روح خود به روغن نور افتاده و من تنها غصه ی نیمه دیگرم را میخورم ! و همیشه پاهایت را به شکل ” آمدن ” می کشم هیچگاه از تو دست نمی کشم می گویند هر سال یک رنگی دارد رنگ امسال زرد شد از پژمردن گلی …. مریم گوزلریمی هامی دان یومموشام قرانلیخ دونیامی ایشیقلاندیرمیشام گتمیشم آیری بیر عالمین سراغینا الیمی ایاغیمی بولاغیندا یوموشام خوشا به حال برگی که در کنار انگور مست می شود رودخانه وجودت چه خوش است صبح وقتی از کنارم می گذرد تا دستی بر آن زنم صورتم را بشویم و از تلاطم ات پایی را مراقب باشم که به آینه ات برنخورد می شتابیم باز هم به سوی تنهایی هر چه پیش آمد از تنهایی آمد خودمان را در اینه روزگار هیچوقت نگاه نکردیم نخواستیم از دو تن بیشتر شویم این از شگرد آفتاب است که می رساند دانه ها را به بار در تابستان هم نرسید یار تنها نشسته ام دست از جانان شسته ام اما ایکاش چایی را دم نمی کردم در قوری ترک خورده ی قدیمی با طرح گل رز از این پنجره ها هزار تا می خواهم از این دیوارها هیچ ….. پرنده هم آرزویش را به آرزویم گره زده است به انزوا می روم با قلم و کاغذی به خاطر تو ریاضت بکشم نقاشی به تاریخ بهار 96 : با مداد
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت |