آذر
چه انتظار شیرینی وقتی که در فراقش نظر به سوی نرگسی ها می کنی امام زمان هم بیاید دلتنگی جمعه را فرهاد زیبا می خواند خبرش حتما به گوش ات می رسد که دسته دسته موی سفید در سر من بعد از تو سبز شده اند دلشوره های زمستانی ام شروع شده است ضربان قلبم هم کُند و هم سریع شده است بهر نور و گرمای اندکی دست و پا نمی زند مثل انار از سوی آفتاب تشریح شده است نوع رقص فرق می کند باید چنان نرم و آهسته در بخارا رقصید که چایی داغ و تلخ فنجان روی روزگار نریزد ای معاشران ادینه ها… به اینه ای ست ! هوا مثل تو خوب است و عشق مثل تو دوست داشتنی … شعرهایم نمک گیر می شود!!! میوه تابستان را بعد از رسیدن می خورند در صبری شیرین و بعد از چیدن می خورند دلم درد گرفت از انتظار و ثمره های نارس شیرینی یار را بعد از بوسیدن می خورند ! پاهای خسته ام به مقصد خوبی رسیده اند زخمی و نالان پیش چشمه ابی رسیده اند دستمان خالی است و هیچ نداریم جز عشق تاج و تخت من و تو به قصر خوبی رسیده اند ! زمین از تو می چرخد شاد به کام روزگار همین که می شوی از من به نام پروردگار پروانه دلم دیگر پی اتش و انجمنی نیست با ارم خنده که زدی در لب من ای اموزگار ! تقدیم به زنده یاد : حسن بهطاسی برناس از انبوه اندوه ناگفته ، نهان در دلهای من دوست ، خواهر یا برادر ، گاه و بیگاه همسر و فرزند ، مادر یا پدر . از سپیده تا پسین افتاب با بهانه ، بی بهانه : گرم در گرداب کار و کارهای بی بر و بی انتها روزها و هفته ها و ماهها و سالها و … نابهنگام … ناگهان شیپور مرگ : – شیون و ماتم زاری و افسوس و اشک ماندگان . در دریغ از یک نگاه سیر یک گپ گرم و دراز همدلی وقت نیاز ٣١ ، ٣ ، ١٣٩٥ ساعت ٢ بامداد برناس : غافل ، بی خبر ، نااگاه من تو را کاملا می شناسم عین مومنی به خدا تو هیچوقت برنمی گردی از حرفهایت ! نه تسبیح نه مهر و سجاده ای نه چادر نماز و نه کیف و کفشی یک سیب برای اعتکاف کافیست ! از خودش داشت ترانه ای می خواند و بسیار جوان شده بود … شاید حدود سی ساله نشان می داد .مادر شوهرم صدای اصلا خوبی ندارد … به دیوار تکیه داده و می خواند و به من نگاهی برای تایید می اندازد ، فکر می کنم که چطور بهش بگویم که نخواند و سر و گوشم را نبرد . از پشت سرش و از سیاهی و سفیدی چند تکه از موهایش عنکبوتی بزرگ بیرون می زند و با پاهای سیاه چندش اور خودش را به گوشه سقف می رساند . گوشهایم دیگر هیچ صدایی جز تپش قلبم نمی شنود . خانه همان خانه قدیمی سال ٦٠ است و دکور اتاق که از فیبر درست شده است و پشت ان فضایی خالی که به جاسازی جزوه ها و برخی کتب ممنوعه اختصاص داده شده بود . عنکبوت دکور را دور می زند و در وسط ان می ایستد و پاهایش را به علامت ضربه به ان می زند . انگار می خواهد از بودن یا نبودن چیزهایی در پشت ان مطمین بشود . من هنوز نمی دانم چیزهایی هست یا نیست اما حتی ان فضای خالی هم که هیچ چیز ی ندارد برایم ترسناک می شود . عنکبوت دارد برایم نمایش می دهد و من در فکر جان خودم نیستم ، در فکر این هستم که چطور از بین اش ببرم . اتاق که بعدها به مطبخ ، تبدیل شد ، پر از برنج و روغن و حبوبات و چایی و ملزومات یک زندگی فورمالیته هست . نامادری ام نیست و مادر شوهرم هم یکهویی غیبش زد . هر چه بهش گفتم اون عنکبوت را نمی بینی ؟ تمام حواسش فقط به خواندن ترانه ای از خودش بود . تسبیح و نماز را در خواب من ، فراموش کرده بود ( در همین حین که اینها را می نویسم زلزله ای امد و همه مان از طبقه بالا ی خانه فعلی مان به حیاط دویدیم . … درست ساعت هشت و ده دقیقه … به این علت در نوشتنم ، وقفه ای پیش امد . ) وقتی می روی و دور می شوی خیلی به نظر کوچک می ایی می دوم و در اغوشم برمی گردانم و باز هم … بزرگ می شوی ! وقتی نمانده است در خاک ماه فرود ایم در اسمان تو پرنده ها را شکار می کنند . دیگر چه بگویم وقتی امام زمان هم همه را سر کار می گذارد از تو چه انتظاری هست !؟ ارزوی باران کردم باران اسیدی بارید دست به طلا زدم اهن شد لاله واژگون شده ام در سوگ سیاوش ! اسم جانان که می اید به رقص می ایم جام و بزم و طرب و دست به جان می اید این همه امدن از من به کدام منزل توست شمس ها* هم لبش از دست تو بر جان امد ! * منظور از شمس ها : شمس تبریزی و شمس لنگرودی هست می خوانیم می زنیم می رقصیم شکر می کنیم … گروه تکمیل است و من سر از پا نمی شناسم ! از افسانه من و تو نه شیرینی شد نه فرهادی اما برای دیگران خیلی شیرین شدیم ! ریشه های سرخم را پله به پله بافتم این فرش قرمز کن را من زیر پای تو انداختم ! این همه شعر برای تو که نیست از دلم امده و رفته برای تو که نیست این همه حرف که با دایره ای می خوانم گریه و زاری و اندوه برای تو که نیست ! مولانایم می داند با حجاب هم نباشم مومن ترین زنم به جهان او ! اسمان ابی ابی خورشید زرد و گرم درختان سبز روشن هوا ، اکنده از بوی گلاب زندگی زیبا و در غیاب تو ببین خداوند چگونه کیفرم می دهد . از یک طرف مشرف به جنگل های انبوهم از طرفی منتهی به دره ای عمیق انباشته از خاطراتی مه الود گردنه حیرانم من ! برای تو خیلی حرفها دارم روزه هستم دهانم را باز نکن ! در سن پنجاه مثل دخترهای دبیرستانی شده ام از تو که می نویسم روی نوشته هایم خم می شوم کسی تقلب نکند !
این بار
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت |