آذر
تمام گناهم را در وعده بهشت تو خواهم شست ! منشا ء تمام زیبایی ها در محبت نهفته است … آب در چشمه روان است هنوز ” او ” هم مانند من سکوت می کند در زمستان ! لبان فروبسته ام ترک خورده است از رسیدن به تو در پائیز بیا از این خطر بگریزیم ! به اطلاع می رسانم که نوشته های اینجانب بخصوص داستان کوتاه ها در مرورگر گوگل کروم درجمی گردد و اگر برخی حروف دربرخی مرور گرها چسبیده یا بطرزعجیبی نمایش داده میشود عمدی نیست … صبر می کنم پائیز تمام شود کفاف تو را نمی دهد در شب یلدا هایکو ! مرد داد کشید : بیا اینم مدرک ! امروز گرفتم تا بچه هات هم شاهد باشن و گوشی را جلوی چشم زن گرفت .زن نگاهی سرسری به عکس کرد و شانه بالا انداخت : خب که چی ؟ این بهانه ها دلیلنمیشه که من زن خوبی نیستم مرد کفرش در آمد : ببین این مدرک ، جنایت تو هست در حق ما این عکس رو نشان عزیزانت هم بدهم ، تایید خواهند کرد که تو علیرغم ادعایت کی هستی … زن گفت : پنهان که نکردم . میتونستم در یک نایلون سیاه زباله بریزم و بندازم در آشغالدانی سر خیابان و تو بویی هم نبری اما من اعتراف میکنم به این که باید در کارم تجدید نظر بکنم و از این به بعد برنج های ته مانده را یا دلمه درست کنم یا آش ! شب سیاه را دیوانه می کنم تا سحر ماه را کشیده ام به بوم خود ! جشنواره پروانه ها برگزار می شود در خوابم پیله بکن بیا … ! ذهن من ایستگاه ندارد اما همه توقف می کنند ودر تعجب “می مانند ” ! نمیتوانم جهانم را به پای عشق تو بریزم هنرمندی بی هنرم ! سلام من محقر است در برابر خورشید پروانه ام که درود می فرستمبه یک شمع ! این زندگی رسم دارد خط قرمز کشیده ام دور مرگ ! این راه دراز است هنوز تو به مویی بندی ! نمی دانست که ریشه های تو از سرم خواهد رویید عاقبت *** بیچاره دلم ! زمستان می آید و چشمانم گرم می شود از خیال آمدنت در بهار ! سنگفرش این خیابان همه چاله – چاله است سخنان من است که بر تو اثر نکرد ! در گرما و سرمای زمان بسته است راه بین ما را فقط بخار شیشه ها … قصه های شیرین من و تو گفته می شود دانه – دانه در شب یلدا ! دستی بکش روی سر گل یخ زمستان را تو رسوا کن ! منتظرم فقط یک دانه برف ببارد بر آتش جان من قطره ای هم غنیمت است !عکس از مجموعه آثار آقای حسن ذوالفقاری این روزها آلوده به خواب توام شعرهایم همه قضا شده اند ! قاصدک ها سر نهاده اند بر شانه ی هم از سرماتلو تلو می خورند از آتش اجاق دل من از راه می رسد بازجدائی و فصل دیگر !عکس از : آقای حسن ذوالفقاری ” فرهاد ” می سازم از سنگاز خاک ها ، کوه می میرم از مستی ! ای مردمانی که ایمان آورده اید در آتش نیستید هیچ چیزنیاورده اید !عکس از : آقای حسن ذوالفقاری هر روز بیشتر می شود درجه های عشق بر دوش مندارم به کام ” خدایم ” می شوم ! نماز صبح را برنخاستم دور سرم می چرخید قبله گاه تو ! : عکس از آقای حسن ذوالفقاری هنرمند و عکاس آذربایجانی ” پادشاه فصل ها “در توقیف من است همه شاعران به پای تو برخیزند !
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت |