آذر

 

 

 

تمامی سرمایه داران جهان
متحد هم بشوند
نقاشی من را
با بیشماران دست و
مشت کوبنده زحمتکشان
نمی توانند
با جهانی غل و زنجیر
به بند کشند …!

 

 

 

آذر . پورپیغمبر
۱۱ اردیبهشت ۹۹
مناسبت : روزجهانی کارگر

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۱۲ساعت ۲۱:۲۴ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۱۰ساعت ۱۱:۵۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

عنوان : زن و مترسک

بهار ۹۹

آذر . پورپیغمبر

 

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۱۰ساعت ۱۱:۴۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


کولاژ ( سبکی هنری )

عنوان : زنی که چشم خورد

 

 

 

 

کولاژ ( سبک هنری )

عنوان : گیس بریده

 

 

اجرا توسط : آذر . پورپیغمبر

بهار ۹۹

 

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۱۰ساعت ۱۱:۳۷ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

💃روز رقص مبارک💃

۲۹۹ آوریل روز تولد ژان ژرژ نوور  Jean Georges Noverre (۱۸۱۰- ۱۷۲۷) است که تحولی عظیم در باله به وجود آورده؛ رقصنده و طراح رقص بزرگ فرانسوی قرن هجدهم در زدودن تجملات اشرافی باله و متناسب کردن آن با روح عصر روشنگری نقشی مهم ایفا کرد. این روز از سال ۱۹۸۲، به پیشنهاد کمیته‌ی بین‌المللی رقص یونسکو، «روز جهانی رقص» نام گرفت

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۱۰ساعت ۱۱:۲۶ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

امروز ،
برای خشنودی مخالفان
شعری نخواهم نوشت
و برای علاقمندان شعر
” پوزش ”
خواهم نوشت …!

امروز،
مچ خود را گرفته ام
خسته نیست
اما درد دارد

تا فرصتی اندک است
و تا خستگی
بر جانش ننشسته است
میخواهم داستان ی
مثلا از آن ور مرز بنویسم
و یا در بومی سفید
که با آب ،
رنگ اش کرده ام
پرنده بِکِشم و
در سرزمینی که مردمانش
فقط
فال حافظ می گیرند
رهایش کنم …

حتما که چشم ها را
از لای کتاب های دعای کهنه ی پاره
به سوی آسمان ها
باز می کند …!

 

 

 

 

آذر پورپیغمبر : بهار ۹۹
داستان و شعر و نقاشی
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، بلامانع است )
@azarporpeighambar

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۱۰ساعت ۱۱:۰۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

از تابش و
گرمای خورشید
آب راکد ،
گندیده و
قیرگون شده است

بوی امعاء و احشاء لاروها
از دامان سیمانی و
ترک خورده ی سدّ
به مشام پرچم گلها
پخش شده است

از چین های زمخت و
دامن لجنی رنگ آن
شیره لزج مرگ
جاری شده است

چشمم آب نمی خورد
از رنگ اصلی آبی
در میان بقچه ی سدّ
روزه چشمهایم از بچگی
باز نشده است … !

 

 

 

آذر . پورپیغمبر
@azarporpeighambar

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۱۰ساعت ۱۱:۰۷ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

قاب هفته
بهار ۹۹
عکاس : آذر پورپیغمبر

 

 

من می آیم
تو می روی
این چنین ،
رفت و آمد می کنیم
با هم …!

 

 

(ترجمه به ترکی از سحر خیاوی )

من گلیرم
سن گئدیرسن
بئله گَل-گئت ائدیریک!

 

 

 

 

@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۱۰ساعت ۱۱:۰۳ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۸ساعت ۰۹:۵۶ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

کولی سحر
در یک دستش
دایره ی زرین خورشید
و در دست دیگرش
ساقه های طلایی گندم …

با آرنج اش
کوبه درها را می زند و
با شادی ،
هوای مانده از خواب مردمان را
خیش میزند …

با حنجره ای
آلوده به نت های غمگین کوچه ها
بوی گندم را
به کبوترهای بیحال روی کابل ها
اصرار می کند

درها ،
بسته …!

 

 

 

آذر . پورپیغمبر
۸ اردیبهشت ۹۹
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۸ساعت ۰۹:۵۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


IMG_20200427_080009_802

 

 

#عایشه_گل_جوشکن

بازخوانی قطعه زیبای بهت قول میدم #محسن_یگانه توسط #عایشه_گل_جوشکن خواننده و بازیگر ترکیه ای.بازیگر فیلم سینمایی مطرب با بازی پرویز پرستویی

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۸ساعت ۰۸:۰۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

فرداست !
با شعری که در خواب سروده ام
برمی خیزم …

شعر قبل از من
بیدار شده
قبل از من

برمی خیزد !

 

 

 

 

دومین ماه بهار ۹۹
آذر پورپیغمبر
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
@azarporpeighambar

 

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۸ساعت ۰۷:۵۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

در دامن شب
ستارگان سرهایشان را
به روی شانه ماه گذاشته اند و
پاهایشان را دراز کرده اند
بر گلیم من !

 

 

 

 

 

آذر . پورپیغمبر
@azarporpeighambar

(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۸ساعت ۰۷:۱۴ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۷ساعت ۰۳:۳۳ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

به گل شمعدانی ِ خجول
در هنگامه ی طلوع
لبخندی می زنم
صد بار !

می خواهم بدانم
روسری سبز و
و بلوز صورتی ام را
موقع خواب ِ من
به تن کرده
یا هنگام وزش باد عصر
که پهن کرده بودم
روی طناب نارنجی رخت ها
در لابه لای درخت انار؟!

عکس برگها
افتاده بود برعکس
در حوض نیلی پر آب
به رنگ زمرّد بهار …

 

 

 

آذر . پورپیغمبر
۷ اردیبهشت ۹۹
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۷ساعت ۰۲:۱۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۶ساعت ۱۰:۱۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

زنی اندر خم یک کوچه
زنی دیگر ،
اندر خم کوچه ای دیگر …

به بست نشسته اند انگار
دور از هم
در پیچ های تنگ
دالان های سرد
بدون چادری به سر
باد هم نمی وزد …
سکوت !

به فاصله یک کوچه
تنهایی را
به هم علامت می دهند

بام به بام
با خشت سرفه
زنان در بند ِ ما !

 

 

 

آذر . پورپیغمبر……۶ اردیبهشت۹۹
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است
@azarporpeighambar

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۶ساعت ۰۹:۴۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

ماه در آمد و گفت :
تشنگی تو را
چشمه باید محک بزند
وقتی نگاهت در آن ،
به من می افتد …!

 

 

 

آذر . پورپیغمبر
بهار ۹۹
@azarporpeighambar
( بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )🌙

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۶ساعت ۰۹:۲۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

ماه ِ
من
رویت …!

 

 

 

 

آذر . پورپیغمبر
در شب ِ رویت ماه
بهار ۹۹
@azarporpeighambar

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۶ساعت ۰۹:۱۷ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۵ساعت ۱۸:۲۳ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

تمام ماجرا این بود
از یک نگاه
آغاز شد و
با ” پا ”
پایان نیافت …

سیاهی نگاهم ،
از قیر بود !

 

 

 

آذر . پورپیغمبر

اردیبهشت ۹۹

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۵ساعت ۱۷:۵۷ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

چنان عاشق می رفتم
چنان شیفته و
چنان دست از پا نشناخته
که آهو نمی رفت …

با شعری که تا حال هیچ شاعری
در توانش نبود و
به فکرش هم خطور نکرده بود
با عکسی که
کشیده بودم از او
داستانی که تا حال هیچکس
به دفتر ننوشته بود
در روی جلد زرکوب و
سوار بر اسب سفیدسرکش نجات
روی بوم قرمز نو …

هر جمعه و غیر جمعه
هر روز خدا
به پیشوازش می رفتم !

چشم خوردم و
برای همیشه
باطل شد روزه هایم !

 

 

 

آذر. پورپیغمبر
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۵ساعت ۱۷:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

کاری به آدمیان ندارم و
این شهر !

دانه دانه صوت
هجاهای زمزمه و
سوت های غریب
که از سینه ام برمی خیزد
خرده نان هایی ست
که می پاشم
بادستهای آغشته به بوی گندم
برای پرنده های زحمتکشم
در دل آسمان پرندگان شهر …

خودشان بلدند
چگونه آهنگی بسازند
بر دل و جان جاری شود
هر صبحگاه
در جویبار زندگان شهر

باران بهاری بیدار می کند
خفتگان را
با زدن جام قطرات
به جام های شیشه ای شهر…

پرندگان آسمان شعرم بلدند
همراه با نت های باران
بیدارباش را چگونه بدهند
از میکروفن های ناودان شهر!

 

 

آذر . پورپیغمبر
اردیبهشت ۹۹
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۴ساعت ۱۰:۳۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۲ساعت ۱۵:۵۳ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

خال سیاه

داستان ……👇

مرد روبروی زن ننشست . در جایی دور و با نوارمتری که متر کردند و اندازه گرفتند ، حدودا یک و نیم و اندی بیش ، با فاصله ای تعیین شده نشستند ….
مرد به زن نگاه کرد و زن چشمش را پایین انداخت ،،،،، زن حین نگاه به پاهایش ، با نوک ناخنش ، روی میز را می خراشید .
مرد از آغاز روز تا پایان شب نشست و از دیدن روی زن سیر شد و بعدا محو تماشای گل های شمعدانی ، جایش را ترک کرد و با فاصله ای زیاد تر از قبل از زن ، به بررسی شاخه های سبز ضخیم و نازک آنها پرداخت .
زن استکان چایی را با قندان توی سینی گذاشت و برد گذاشت روی میز آشپزخانه . ماسک را از صورتش برداشت و گلی را که مرد آورده بود ، بویید …

روبروی آینه ایستاد و با مداد بِل آمریکائی ، یک نقطه درشت ، کنار لب پایین طرف چپ اش گذاشت ….

مرد رفته بود و بوی گل های شمعدانی به طرف زن می خزید !

 

 

آذر . پورپیغمبر
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۲ساعت ۱۵:۴۸ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

آیا دوباره خواهم نوشت
پرندگان از راه می رسند
چو مرغان بهشت ؟

دیشب خواب می دیدم
از آسمانی که
رنگ آبی نداشت
ابرهایش همه به رنگ سیاه
از باران ی ساده خبری نداشت
پلک می زدم تا مگر ببارد
از چشمم قطره های باران
پلک هایم می ریخت
بر روی گونه هایی که
رنگ قرمز نداشت

آیا دوباره از آسمان و پرندگان
تصویر زیبایی
در تابلو خواهم کشید
که پرده اش را پاره کند
صدای چهچه مستانه ی مرغان بهشت ؟!

 

 

 

آذر . پورپیغمبر
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۲ساعت ۱۵:۴۶ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

بهار چه خوب است …
به نام تو
خود را آغاز می کند
دین تازه ای می آورد
بهشت می آورد
تو را در آن جا می زاید
و من را شاعری می آفریند
از زیبایی هایت بنویسم
آن قدر بزرگم می کند
که تابستان و پاییز و زمستان هایش را
به دست قلمم می سپارد ….

از این جهنم دره
جایی م نیست
همان بهشت ِ بهار
زادگاه ِ تو
خوب است …

از گل هایش می دهی
به حاشیه تقویم بهاری وارونه بزنم ؟!

 

 

 

 

آذر . پورپیغمبر
۱ اردیبهشت ۹۹
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۱ساعت ۱۲:۴۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۱/۳۱ساعت ۲۱:۰۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

دنیایی را
با شعرهایم
به رگبار بسته ام
عده ای فکر می کنند
دنیای آنها را
با مسلسل
به رگبار بسته ام

تو و من
زیر ِ
چتر ِ
عشق !

 

 

 

 

 

@azarporpeighambar
بهار ۹۹
نوشته های آذر پورپیغمبر : داستان و شعر و نقاشی
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
ارتباط @vazhak

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۱/۳۱ساعت ۰۲:۳۴ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

افکارم دیگر
به هم نمی ریزد
گفتی موهایم را
حنائی کنم !

 

 

 

 

آخرین روز فروردین ۹۹
نوشته های آذر پورپیغمبر : داستان و شعر و نقاشی
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )

ارتباط @vazhak
@azarporpeighambar

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۱/۳۰ساعت ۱۵:۵۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر



آخرين پست ها
»
»
» نقاشی ها
»
»
»
»
» بازمانده!
»
»
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت