آذر
تمامی سرمایه داران جهان آذر . پورپیغمبر عنوان : زن و مترسک بهار ۹۹ آذر . پورپیغمبر کولاژ ( سبکی هنری ) عنوان : زنی که چشم خورد کولاژ ( سبک هنری ) عنوان : گیس بریده اجرا توسط : آذر . پورپیغمبر بهار ۹۹ 💃روز رقص مبارک💃 ۲۹۹ آوریل روز تولد ژان ژرژ نوور Jean Georges Noverre (۱۸۱۰- ۱۷۲۷) است که تحولی عظیم در باله به وجود آورده؛ رقصنده و طراح رقص بزرگ فرانسوی قرن هجدهم در زدودن تجملات اشرافی باله و متناسب کردن آن با روح عصر روشنگری نقشی مهم ایفا کرد. این روز از سال ۱۹۸۲، به پیشنهاد کمیتهی بینالمللی رقص یونسکو، «روز جهانی رقص» نام گرفت امروز ، امروز، تا فرصتی اندک است حتما که چشم ها را آذر پورپیغمبر : بهار ۹۹ از تابش و بوی امعاء و احشاء لاروها از چین های زمخت و چشمم آب نمی خورد آذر . پورپیغمبر قاب هفته من می آیم (ترجمه به ترکی از سحر خیاوی ) من گلیرم @azarporpeighambar کولی سحر با آرنج اش با حنجره ای درها ، آذر . پورپیغمبر #عایشه_گل_جوشکن بازخوانی قطعه زیبای بهت قول میدم #محسن_یگانه توسط #عایشه_گل_جوشکن خواننده و بازیگر ترکیه ای.بازیگر فیلم سینمایی مطرب با بازی پرویز پرستویی فرداست ! شعر قبل از من برمی خیزد ! دومین ماه بهار ۹۹ در دامن شب آذر . پورپیغمبر (بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است ) به گل شمعدانی ِ خجول می خواهم بدانم عکس برگها آذر . پورپیغمبر زنی اندر خم یک کوچه به بست نشسته اند انگار به فاصله یک کوچه بام به بام آذر . پورپیغمبر……۶ اردیبهشت۹۹ ماه در آمد و گفت : آذر . پورپیغمبر ماه ِ آذر . پورپیغمبر تمام ماجرا این بود سیاهی نگاهم ، آذر . پورپیغمبر اردیبهشت ۹۹
چنان عاشق می رفتم با شعری که تا حال هیچ شاعری هر جمعه و غیر جمعه چشم خوردم و آذر. پورپیغمبر کاری به آدمیان ندارم و دانه دانه صوت خودشان بلدند باران بهاری بیدار می کند پرندگان آسمان شعرم بلدند آذر . پورپیغمبر خال سیاه داستان ……👇 مرد روبروی زن ننشست . در جایی دور و با نوارمتری که متر کردند و اندازه گرفتند ، حدودا یک و نیم و اندی بیش ، با فاصله ای تعیین شده نشستند …. روبروی آینه ایستاد و با مداد بِل آمریکائی ، یک نقطه درشت ، کنار لب پایین طرف چپ اش گذاشت …. مرد رفته بود و بوی گل های شمعدانی به طرف زن می خزید ! آذر . پورپیغمبر آیا دوباره خواهم نوشت دیشب خواب می دیدم آیا دوباره از آسمان و پرندگان آذر . پورپیغمبر بهار چه خوب است … از این جهنم دره از گل هایش می دهی آذر . پورپیغمبر دنیایی را تو و من @azarporpeighambar افکارم دیگر آخرین روز فروردین ۹۹ ارتباط @vazhak
متحد هم بشوند
نقاشی من را
با بیشماران دست و
مشت کوبنده زحمتکشان
نمی توانند
با جهانی غل و زنجیر
به بند کشند …!
۱۱ اردیبهشت ۹۹
مناسبت : روزجهانی کارگر
برای خشنودی مخالفان
شعری نخواهم نوشت
و برای علاقمندان شعر
” پوزش ”
خواهم نوشت …!
مچ خود را گرفته ام
خسته نیست
اما درد دارد
و تا خستگی
بر جانش ننشسته است
میخواهم داستان ی
مثلا از آن ور مرز بنویسم
و یا در بومی سفید
که با آب ،
رنگ اش کرده ام
پرنده بِکِشم و
در سرزمینی که مردمانش
فقط
فال حافظ می گیرند
رهایش کنم …
از لای کتاب های دعای کهنه ی پاره
به سوی آسمان ها
باز می کند …!
داستان و شعر و نقاشی
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، بلامانع است )
@azarporpeighambar
گرمای خورشید
آب راکد ،
گندیده و
قیرگون شده است
از دامان سیمانی و
ترک خورده ی سدّ
به مشام پرچم گلها
پخش شده است
دامن لجنی رنگ آن
شیره لزج مرگ
جاری شده است
از رنگ اصلی آبی
در میان بقچه ی سدّ
روزه چشمهایم از بچگی
باز نشده است … !
@azarporpeighambar
بهار ۹۹
عکاس : آذر پورپیغمبر
تو می روی
این چنین ،
رفت و آمد می کنیم
با هم …!
سن گئدیرسن
بئله گَل-گئت ائدیریک!
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
در یک دستش
دایره ی زرین خورشید
و در دست دیگرش
ساقه های طلایی گندم …
کوبه درها را می زند و
با شادی ،
هوای مانده از خواب مردمان را
خیش میزند …
آلوده به نت های غمگین کوچه ها
بوی گندم را
به کبوترهای بیحال روی کابل ها
اصرار می کند
بسته …!
۸ اردیبهشت ۹۹
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
با شعری که در خواب سروده ام
برمی خیزم …
بیدار شده
قبل از من
آذر پورپیغمبر
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
@azarporpeighambar
ستارگان سرهایشان را
به روی شانه ماه گذاشته اند و
پاهایشان را دراز کرده اند
بر گلیم من !
@azarporpeighambar
در هنگامه ی طلوع
لبخندی می زنم
صد بار !
روسری سبز و
و بلوز صورتی ام را
موقع خواب ِ من
به تن کرده
یا هنگام وزش باد عصر
که پهن کرده بودم
روی طناب نارنجی رخت ها
در لابه لای درخت انار؟!
افتاده بود برعکس
در حوض نیلی پر آب
به رنگ زمرّد بهار …
۷ اردیبهشت ۹۹
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است
زنی دیگر ،
اندر خم کوچه ای دیگر …
دور از هم
در پیچ های تنگ
دالان های سرد
بدون چادری به سر
باد هم نمی وزد …
سکوت !
تنهایی را
به هم علامت می دهند
با خشت سرفه
زنان در بند ِ ما !
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است
@azarporpeighambar
تشنگی تو را
چشمه باید محک بزند
وقتی نگاهت در آن ،
به من می افتد …!
بهار ۹۹
@azarporpeighambar
( بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )🌙
من
رویت …!
در شب ِ رویت ماه
بهار ۹۹
@azarporpeighambar
از یک نگاه
آغاز شد و
با ” پا ”
پایان نیافت …
از قیر بود !
چنان شیفته و
چنان دست از پا نشناخته
که آهو نمی رفت …
در توانش نبود و
به فکرش هم خطور نکرده بود
با عکسی که
کشیده بودم از او
داستانی که تا حال هیچکس
به دفتر ننوشته بود
در روی جلد زرکوب و
سوار بر اسب سفیدسرکش نجات
روی بوم قرمز نو …
هر روز خدا
به پیشوازش می رفتم !
برای همیشه
باطل شد روزه هایم !
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است
این شهر !
هجاهای زمزمه و
سوت های غریب
که از سینه ام برمی خیزد
خرده نان هایی ست
که می پاشم
بادستهای آغشته به بوی گندم
برای پرنده های زحمتکشم
در دل آسمان پرندگان شهر …
چگونه آهنگی بسازند
بر دل و جان جاری شود
هر صبحگاه
در جویبار زندگان شهر
خفتگان را
با زدن جام قطرات
به جام های شیشه ای شهر…
همراه با نت های باران
بیدارباش را چگونه بدهند
از میکروفن های ناودان شهر!
اردیبهشت ۹۹
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
مرد به زن نگاه کرد و زن چشمش را پایین انداخت ،،،،، زن حین نگاه به پاهایش ، با نوک ناخنش ، روی میز را می خراشید .
مرد از آغاز روز تا پایان شب نشست و از دیدن روی زن سیر شد و بعدا محو تماشای گل های شمعدانی ، جایش را ترک کرد و با فاصله ای زیاد تر از قبل از زن ، به بررسی شاخه های سبز ضخیم و نازک آنها پرداخت .
زن استکان چایی را با قندان توی سینی گذاشت و برد گذاشت روی میز آشپزخانه . ماسک را از صورتش برداشت و گلی را که مرد آورده بود ، بویید …
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
پرندگان از راه می رسند
چو مرغان بهشت ؟
از آسمانی که
رنگ آبی نداشت
ابرهایش همه به رنگ سیاه
از باران ی ساده خبری نداشت
پلک می زدم تا مگر ببارد
از چشمم قطره های باران
پلک هایم می ریخت
بر روی گونه هایی که
رنگ قرمز نداشت
تصویر زیبایی
در تابلو خواهم کشید
که پرده اش را پاره کند
صدای چهچه مستانه ی مرغان بهشت ؟!
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
به نام تو
خود را آغاز می کند
دین تازه ای می آورد
بهشت می آورد
تو را در آن جا می زاید
و من را شاعری می آفریند
از زیبایی هایت بنویسم
آن قدر بزرگم می کند
که تابستان و پاییز و زمستان هایش را
به دست قلمم می سپارد ….
جایی م نیست
همان بهشت ِ بهار
زادگاه ِ تو
خوب است …
به حاشیه تقویم بهاری وارونه بزنم ؟!
۱ اردیبهشت ۹۹
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
با شعرهایم
به رگبار بسته ام
عده ای فکر می کنند
دنیای آنها را
با مسلسل
به رگبار بسته ام
زیر ِ
چتر ِ
عشق !
بهار ۹۹
نوشته های آذر پورپیغمبر : داستان و شعر و نقاشی
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
ارتباط @vazhak
به هم نمی ریزد
گفتی موهایم را
حنائی کنم !
نوشته های آذر پورپیغمبر : داستان و شعر و نقاشی
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
@azarporpeighambar
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت |