آذر
اولین اثر از کلکسیون مجموعه ی ” گوز مینجیغی ” در ازل پرتو عشقت ز تجلی دم زد آذر . پورپیغمبر ۱۳ اسفند ۹۸ نگران نیستم اصلا بهار از الان می دهد آذر . پورپیغمبر از دیروز باران می بارد . هوا ی دیروز برخلاف روزهای گذشته صاف و آبی بود با چند تکه ابر سفید و کوچک که قشنگی خاصی در دل آسمان داشتند . مثل پنبه ای که افتاده بودند به جان آسمان و تیرگی و غبارها را می زدودند . بعدا بسیج ابر راه افتاد . کاش کرونا منزلی داشت . می رفتم دم درش می گفتم : باران را سر صبحی ، به فال نیک می گیرم ….🌺❤️ آذر . پورپیغمبر خط واحد شلوغ است . آذر. پورپیغمبر صبح ِصبح است . هنوز تیرگی شب از دل شهر و کوچه ها بیرون نرفته است آبی سرمه ای رنگ شفافی به پنجره ها است کاش همیشه این رنگی باشد… روغن سمجی در پاشنه هایم راه می افتد . می فهمم که تب هم دارم . کفش های خانگی ام زیر پایم مثل صابون به این ور و اون ور می چرخند ، انگار مست شده اند پاشنه پایم در کفش لیز میخورد . هم پیه و هم خون قاطی هم شده اند . می گویم بله از پای منه ، بدجور ترک خورده است آذر . پورپیغمبر هیچکس دیگر همه به فکر شولای سرخی اند آذر . پورپیغمبر عکس ابرها کلاغی ، نقاب پنجره را می کشم ماسک می زنم! آذر . پورپیغمبر اولین روزهای کرونایی آدینه ای ست ساکت… به همه پشت می کنم و آذر . پورپیغمبر با طناب آذر . پورپیغمبر فلسفه بهار آذر . پورپیغمبر کرونا در بازی خونبار تاج و تخت آذر . پورپیغمبر کرونا یک واژه چینی استقبال بهار عاشقان در راه و زیر خاک پرواز می کنیم آذر . پورپیغمبر میهن برایم آذر . پورپیغمبر @azarporpeighambar منجی فقط مبتلای توام آذر . پورپیغمبر
توی دلم آوازی سحر ، مقصدشان سمت عشق است آذر . پورپیغمبر امروز با خودم نبودم صداهای امروز با صدای تو آذر. پورپیِغمبر دم غنیمت است ! برو بچه ها دور هم جمع بودیم و عقیده داشتیم : قرار شد برای مهمانی بعدی ، نمایش و اجرای لباسهای اقوام و ملل را برنامه کنیم . اینبار نوبتی نوبت پیشنهاد من بود و با استقبال روبرو شد و هورا کشیدند . یک ماه فرصت داشتیم . در حین مطالعه یه چیزی توی مغزم می جنبید ولی باز میرفت توی سوراخ فراموشی . یک روز مانده به برنامه که فشارم هی می رفت پایین و می آمد بالا ، بالاخره پیدا کردم !!!! یک حرفی از دهن پسرم پرید و گفت : اینا که میگند عملیات انتحاری و غیره یعنی چی مامان ؟! فردا همه آمدند…. با لباس های محلی عجیب و غریب . منهم بودم ولی توی جمع انگار به چشم نمی خوردم . می چرخیدیم و راه می رفتیم عین مانکن ها تا نظر سایرین را از نگاهشان بفهمیم و بعد از زبانشان بشنویم . سعیده با خنده گفت : پس اون دختر کو ؟ پس چرا نیست ؟ اون که پیشنهاد این برنامه به این زیبایی را داده …. ای خدا هر برنامه یه ادایی در میاره . من زیر چادر سیاه و کهنه مادرم که میخواست بدهد به گدایی که لباس میخواست ولی من گفتم لازمش دارم آرام می خندیدم و شانه هام میلرزید . در مدل لباس زنان طالبان با برقعه ای که زده بودم اصلا قابل شناسایی نبودم ! آذر . پورپیغمبر سالها قبل : ( داستان کوتاه ) در این تاریکی مطلق آذر . پورپیغمبر گاه گاه کنار درگاه برفی زمستان بی خیال گلوله ها اس اس ها در تقویم دیواری می خواند بهار آذر. پورپیغمبر اولین روز ورود اس اس ها به ماه اسفند۹۸🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 داستان کوتاه : زالو قیامت است! ادامه داستان کوتاه : زالو (۲) همه از زیر طاقی رد می شویم که با کاغذهای رنگی آویزان تزئین شده است : ادامه ی داستان کوتاه : زالو ( ۳ ) بچه ای سه چهار ساله ، جلوی بخش خونگیری ، روی زمین نشسته و مادرش ایستاده در کنارش ، شبیه عدد ۱۰ بودند. با خودم حساب کردم و گفتم : قبولند !!!! گوش هایم را با دو دست مشت کرده ، فشار دادم . داستان کوتاه : زالو برف بر سرم می بارید لخت و عریان خواب دیدم آذر . پورپیغمبر ******************* خانه سیاه است ، همچنان! نقاشی با خودکار مداد رنگ و روغن و خلاصه : من درآوردی ! ۲۵بهمن ۹۸ ******************************* در سینه اش پرورده آذر . پورپیغمبر سینه لرینده ، تقدیم اولور خاوران آنالارینا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ۲۶ بهمن ۹۸ *************************** و یک کار دستی : جعبه ی شکلات ادامه دارد….. چمدانم را بستم ( تقدیم به عاشقان ) سالهاست خورشید ، آ ذر. پورپیغمبر فردا چه زیبا خواهد شد! گنجشک ها آ ذر. پورپیغمبر قلم را آ ذر . پورپیغمبر
مقاومت در برابر کرونا
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد…..
نقاشی با خودکار و رنگ آکریلیک
@azarporpeighambar
صدای مست پرنده ها
نوید !
بوی الکل !
۱۳ اسفند ۹۸
اما دل مردمان شاد نیست . همه از ویروسی که به جان زندگی شان افتاده است ، غمگینند . عزراییل این بار با نام کرونا می خواهد قتل عام راه اندازد آن هم دم عید …. دم آمدن بهار . مردم می ترسند برای خرید و تماشای بیرون ، پا از خانه بیرون بگذارند . مردم از سلام دادن و دست دادن هم می ترسند . دیروز حاجیه از دور بهم سلام داد . و راهش را کج کرد و رفت . یاد شوخی همسرم افتادم که هر روز می گوید : کرونا برایم چایی نیاور منم می گیرم ….😊
آهای کرونا ! دست از سر این مردم رنجدیده بردار …. منو بلاگردان کن . خسته شدیم دیگر . خسته . بگذار بچه ها خواب راحت داشته باشند .
می گفتم : کرونا ! من جان نثارم ، نماینده ی اهل دل بی صاحب و منصب …
برایت کافی ام ….. هزارانم !
بچه ای بیتابی می کند و مادرش با چشمان نگران دنبال جایی است شاید یکی جا بدهد. سکوت پشت سکوت است. همه ماسک زده اند.
ماسک یکی ، جوراب سفید است . به زن کنارش گفت : با وایتکس شسته ام.
زن کنارش گفت:
این که از اون بدتر!
زن سرفه ای کرد و گوشه جوراب را کنار زد.
دختری از میله خط واحد گرفته و تعادلش از سرفه زن به هم میخورد. دستکش لاتکس به دست دارد. از کیفش ماسک تازه ای برمی دارد و به دهانش می زند. تا ماسک ها را تعویض کند چند ثانیه ای مکث می کند و نفس نمی کشد. بعدا با نفسی عمیقی آه می کشد . دختر جلویی اش که کلاسور چرمی سیاهی را به سینه اش چسبانده و با دست دیگرش در حال خواندن مطلبی است رو به دختر می گوید برای تست اش باید بیست ثانیه نفس نگه داری ، اگر دوام نیاوردی باید به خودت شک کنی .
دختر ی که از میله گرفته ، چشمش را می بندد و با ترمز شدید خط واحد چشمش را فورا باز می کند. زنی که بچه در بغل داشت بچه اش را به زن دیگر سپرده و با باز شدن درب ماشین خودش را بیرون پرت کرده بود.
زن با چشم از حدقه در آمده گفت:
بیش از سه ثانیه نفسش را نتوانست حبس کند.
بچه مدام سرفه می کرد!
۱۲اسفند ۹۸
مثل شبق ، مثل گوز مینجیغی!
پای چپم ترک خورده است ،اصلا نمی توانم راه بروم . مادر شوهرم ناراحت می شود وقتی می لنگم …
شب سرم داد کشید :
دختر آخه چرا پیه نمی مالی به پات ؟ می گویم : الان !
آبا می گوید صبح که میری سنگک بگیری کفش بزرگ به پات کن ….
صبح است و دارم می دوم سنگک بگیرم. زود بجنبم یک نفر جلو هستم . پاشنه کفش کهنه ام را می خوابانم و با پاشنه ای که داد می زند به آن طرف خیابان راه می افتم .
گنجشکان روی درختان مثل همیشه در قیل و داداند و صدای ماشین ها هم ، ترمزشان را نمی کشد .
کاظیم آغا با پسرش دولا شده اند و خمیر را بررسی می کنند .
می گویم :
چهار تا با کنجد …
زنی که در صندلی نشسته است و سر به زیر دارد می گوید : عه ! خون ، خون …
به مسیر نگاهش نگاه می کنم .
همه ی اون مسیری که آمده ام قطره قطره خون افتاده است
می گوید وازلین . وازلین از همه چی بهتره . بعد می گوید البته برای درد زانو بسیار مفیده اگر پا ترک بخوره . در تصورم ، درد مثل شخصیت کارتون وروجک ، از درز پاشنه ام خودش را به بیرون پرتاب می کند و خنده ام می گیرد …. با اون موهای وز وز قرمز !
صمد آغا می آید و به همه سلام می دهد بعدا رو به من می گوید
آلله رحمت اله سین او گوزه ل قیناتاوا
و با تعجب به زیر کفشم که دورش را خون حاشیه کشیده است نگاه می کند.
کاظیم آغا می گوید :
بیچاره پایش بدجور ترک خورده است
صمد آغا می گوید :
مواظب این چی چی میگند کورا نمی دونم که ، باش
می گویم کرونا
می گوید:
بر بانی اش لعنت
با پای لنگان برمی گردم . دستکش پلاستیکی نمی گذارد درست و حسابی از سنگک ها بِکَنم و مثل همیشه و عادت همیشگی تکه داغش را به دهانم بگذارم . خش خش که می کند اعصابم به هم می ریزد
امین روبروی مغازه اش ایستاده و با میرحسین یواش یواش حرف هایی می زنند … هر دو ماسک زده اند.
پس امین از زندان آزاد شده است . با یاد آن شب ، تکه ای از سنگک را می کَنَم و به دهان می گذارم . خون تمامی مسیری را که رفته ام و برگشته ام ، نقطه چین کرده است …
به آسمان نگاه نمی کند
هیچکس مشتاق نیست
ماه رنگ پریده را
در ظلمات شب ببیند
آفتاب دلگیر را
در فرق سر دو کوه …
که در دل شب
فانوس وار بدرخشد
همه بیزارند
از کفن سفید
از این خانه ارواح …
دیگر همه می دانند
رنگ سرخ در پیش رنگ سیاه
غوغا می کند !
۱۱ بهمن ۹۸
@azarporpeighambar
پر کنده – پر کنده
روی پنجره های شهر ….
قار خود را
شلیک می کند
به سوی سرفه ی نارنج ها…
گل های شمعدانی پشت پنجره
تکیده اند ..
اسفند ۹۸
پرندگان روی درخت بید
قشقرق به پا کرده اند
از بهاری که می ترسد بیاید
رو به این هیاهو
از هشدار رهبر گرفته
تا فریادخلق ستمدیده
از جمعه ی فرهاد گرفته
تا لب کارون آغاسی
پرندگان دلواپس را
به همه ی دنیای ویروسی
ترجیح می دهم …
۹ اسفند ۹۸
@azarporpeighambar
دستمان را می بندند
چاره ای نیست
با دهانمان
به هم گل می دهیم !
اسفند ۹۸
قصهی آتش یک قصهی قدیمی است.
مال آن زمان که دنیا تاریک بود و شیطان هنوز آسمان پر ستارهاش را نساخته بود و هیچ کس دیگری روی زمین نبود. اِلا زن و مردی. زن مردش را گم میکند، دلتنگ در جستجوی او کورمال کورمال میگردد، آه میکشد. آههای زن به آسمان میروند و نطفهی خورشید بسته میشود. حالا زن در روشنایی کمرنگ دنیا بهتر میتواند بگردد. میگردد. میگردد و سرانجام پیدایش میکند. مرد خیره به آب برکهای تا تصویر خودش را ببیند. زن کنارش مینشیند با او حرف میزند، روزگار گذشته را به خاطرش میآورد، اما او انگار نه انگار، فقط هر از گاهی برمیگشته به چشمان زن نگاه میکرده تا فقط تصویر خودش را ببیند. زن دیگر خسته میشود. دهانش را میبندد. حرف نمیزند. گریه نمیکند آههایش توی خودش جمع میشوند و یک روز از درون شعله میکشد. گُر میگیرد.
این اولین آتش روی زمین است. اولین آتشی که اولین مرد دنیا میتواند خودش را با آن گرم کند.
خاصیت تو را دارد
حالم را نیامده
دگرگون کرده است !
۸ اسفند ۹۸❤️
شاه عادل!!
روی تخت پر قو لمید و
تاج چینی بدون زمرد و الماس را
بر سر مرده گان گذاشت
براندازان این تخت ،
کودکان !
@azarporpeighambar
به معنای تاج هست ….👑👑👑👑👑👑
خیل مستانش به پیشواز
دل شقایق و
لاله های داغدار
هزاران هزار مین
زیر پای خاطرات سرد …
من و تو
در آسمانی از خطرات
دست در دست هم
بال در بال !
۷ اسفند ۹۸❤️❤️
@azarporpeighambar
دیواری ست
می توانم با تکیه بر مخده سنتی آن
شعر بنویسم
آواز بخوانم
سوت بزنم
و برایت با تکه تکه سنگ آجرین اش
علامت مورس بفرستم
حتی اگر خراب باشد
حتی اگر پنجره اش را
رو به جانب آسمان آبی
سیمان بگیرند …
میهن ،
دیوار امن شعر منست !
۶ اسفند ۹۸🌺❤️
ماسک نمی زنم
همه مبتلا شوند
مبتلای عشق
مستی …!
۶ اسفند ۹۸❤️❤️
نجوا می کنم با خود …
می دهد به ندایم گوش
پرندگان ،
گوشم را می بَرَند…
برایم بخوانی
از گل سرخ
از آزادی !❤️
۵ اسفند ۹۸
نه چهچه پرنده ای شنیدم
نه طعم چایی سحر و
روشنی آفتابی…
نه زنده بادی گفتند به هم
نه مرده بادی …
از خواب بیدار شده ام!
۴ اسفند ۹۸
@azarporpeighambar
شعار ” دم غنیمت است ” را با بگو بخند و رقص و آواز و تک نواری می خواستیم بجا آوریم .
توان ها و استعدادهای فردی در انفرادی مغز که می مانند ضعیف میشوند ولی در یک جمع که قرار میگیرند دنیایی از شور زندگی می آفرینند !
دست و بالم تنگ بود و نمیدانستم چه جور لباسی با آن همه رنگ و تشکیلات و طمطراق و دهها آویختنی تهیه کنم . مقداری هم باید مطالعه می کردیم تا یک فرهنگی را درست تر نشان دهیم .
در مورد سوالش به فکر رفتم و جواب سوال خودمو پیدا کردم .
از خوشحالی خندیدم و غلغلکش دادم و گفتم و غیره یعنی این ! انتحاریشو نمیدونم …
رویا با لباس کردی چرخی زد . برق پولک های آبی اش به ستاره ها می مانست . وحیده با لباس گیلکی ها که چین های فراوان داشت و انگار گارمون را باز کرده و دور کمرش و باسنش بسته بود ، منو به یاد برنامه جُنگ خزر انداخت . باسن بزرگش در آن لباس چندبرابر شده بود . نسرین لباس کیمونوهای ژاپن را پوشیده بود که هیچ ، حوصله هم به خرج داده و ابروهای هشتی اش را با تاتو هفت کرده بود . راه رفتنش هم برداشتی از زنان فیلم های آکیرو ساوا بود .
تهمینه با نیم وجب پارچه و لباسی کاملا دکولته ، کولی های اسپانیا را به نمایش گذاشته بود . برای کامل بودن نقشش گیتاری هم از اطاق دخترش کش رفته و از شانه اش آویخته بود . سیما در لباسی سفید عین برف با کلاهی پرزدار به سبک اسکیموها با سگی عروسکی که بی شباهت به سپید دندان نبود سرجایش نشست و سگ را بغل کرد . مرضیه بلوز و شلوار تنگ و ریش ریش پوشیده و روی موهایش که از وسط فرقش باز کرده بود یک پر بزرگ مرغ زده بود . به صورتش آنقدر پن کیک مالیده بود تا بالاخره شبیه سرخپوستان شده بود .
در این شب سیاه
رای و
انتخابم
فقط یک ماه !
۲ اسفند ۹۸
@azarporpeighambar
سرصبحی
پرندگان
صدایشان را می برند
چهچه نمی زنند
داد می زنند
فریاد می زنند:
اس آمد
اس اس
و فرار می کنند
کلاغی قهقهه می زند و
می خواند :
قار قار
قار قار…..
ایستاده سرو قامتی،
مانکن
کنار اولین اس با فندک !
برف سارش می کند اسفند
در راه ….
از حالا سفارش می دهد
سبزی
رو به خورشید
می زند چشمک …
در حال عرق
حاشیه هایش همه
نت چهچه…
می خندد
قاه قاه ……☘
@azarporpeighambar
مردم تبریز ، همه اینجا هستند. همه از پیر و جوان و خردسال گرفته تا دکتر و رفتگر. فقط از وزرا و شهردار و فرماندار خبری نیست!
جنازه ها در پیچ های دیگر در نوبت اند به وادی شان بروند .
قطره قطره خون بر کف کاشی ها ، ماسیده است.
حراست هم هست. اجازه داده است مردهایی که خسته هستند و دیگر نای ایستادن ندارند در نمازخانه، دراز بکشند.
زن ها غر میزنند. پیرمردی با پای لنگان رو به عکسی در دیوار، دشنام می دهد. حرفهایش نامفهوم است
زنی از کنارش می گذرد و با دستی که با باند سفید بسته اند و تا نصف اش خون است ، براندازش می کند:
همه مان سینیخ سالخاخ شدیم !
و رو به من می خندد.
من دارم گریه می کنم . از دیدن گریه ام ، خنده اش را فرو میخورد .
روبرویم سه چهار زن با دو مرد که لباس سفید پوشیده اند ، به سرعت به سمت چپ می پیچند . صدای آمبولانس ها ، گوشم را خراش میدهد . کف دستهایم را روی هر دو گوشم میگذارم و مقابل چشمم بچه ای که سرش شکافته شده ، در آغوش مادر جیغ میزند:
بریم خانه! بابااااااع؟
زنی داد میزند:
خانم مراقب باش بکش کنار.
روی برانکار مرده میبرند. ملافه خونی مرده به دستم میخورد:
قلبم …….
من و لباس سفید پوش ها و مرده های در نوبت و زنی که با موفقیت جنازه بابایش را تحویل گرفته و با عموی پیرش ، گریه و زاری کنان ، به باجه ی تحویل نزدیک می شوند.
نوشته هایی که بالای سرمان از کاِغذهای رنگی آویزان است ، حالمان را خوب نمی کند.
از قسمت راست ، مردی ژولیده وضع با خنده ای شبیه قار قار کلاغ پیدایش می شود و با شادی ایی مشمئز کننده می خواند :
قیام مردم تبریز است بادا بادامبارک بادا!
دو مرد با لباس سفید از دست و پاهایش گرفته و با خود کشان کشان می برند. مرد داد می زند: بذارید بروم . مردم در خیابان منتظر نطق منند !
در بالای محوطه نوشته اند ؛ بخش اعصاب…..
سالن را می دوم تا آنچه را در دلم هست بالا بیاورم . مایع زرد رنگی از دهانم بیرون می ریزد و در ادامه به سبز می زند.
زنی مسن از همان بخش راست دنبالم راه افتاده و هی می گوید : زالو خوبه ها. منم زالو دارم . نگاه کن!
و به دستش که جای کبود مشت همان دو مرد سفید پوش بود اشاره کرد که به زور میخواستند ببرند اما در رفت و دنبال من دوید. بیحسی پایم تشدید شد.
زن به خود دشنام می داد :
کاش قلم پایمان می شکست اینجا ……
بیرون بیمارستان امام رضا ، جنبنده ای نبود .برف کولاک می کرد و من دیگر چیزی برای بالا آوردن نداشتم .
به مناسبت قیام ۲۹ بهمن تبریز
آذر . پورپیغمبر
صبح …
در کوچه های زمستان
می دویدم
حریر برف را
تنم
تند تند می پوشید
عروس می برند
به کوچه های بهار
اسکناس – اسکناس
بر سرم ،
گل می ریختی !
۲۹ بهمن ۹۸❤️
(با یادی از فروغ )
لاله هایی
مادری که داغ عشق
بر دل دارد!
تقدیم به مادران خاوران 🌺
یاتیردیبلار لاله لری
لای لای چالیللار
گجه یاریسی
حزین له
آنالار !
نقاشی های من در آوردی :
آذر پورپیغمبر
از یادت بروم
چمدان قرمز بود
یادت سبز
از پس ِ این گل رز
برنیامدم !
آذر . پورپیغمبر
۲۳ بهمن ۹۸
@azarporpeighambar
جنازه دو انگشت
در زیر آوار بهمن
همچنان v ….
شرمنده !!
21 بهمن 98🌷
در صبحی که کم کم
سفیدپوش می شود…
آماده ی چهچه اند
با شعرهای سپید !
19 بهمن 98
@azarporpeighambar
از دوات قلبم
پر از جوهر می کنم
و با سیلِ خون
چهره شعرهایم را
سرخ می کنم
در روزگاری که پرندگان می نالند
از فقر سبز !
18 بهمن ماه 🌷
@azarporpeighambar
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت |