آذر

 

 

کاری به آدمیان ندارم و
این شهر !

دانه دانه صوت
هجاهای زمزمه و
سوت های غریب
که از سینه ام برمی خیزد
خرده نان هایی ست
که می پاشم
بادستهای آغشته به بوی گندم
برای پرنده های زحمتکشم
در دل آسمان پرندگان شهر …

خودشان بلدند
چگونه آهنگی بسازند
بر دل و جان جاری شود
هر صبحگاه
در جویبار زندگان شهر

باران بهاری بیدار می کند
خفتگان را
با زدن جام قطرات
به جام های شیشه ای شهر…

پرندگان آسمان شعرم بلدند
همراه با نت های باران
بیدارباش را چگونه بدهند
از میکروفن های ناودان شهر!

 

 

آذر . پورپیغمبر
اردیبهشت ۹۹
@azarporpeighambar
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۰۴ساعت ۱۰:۳۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر



آخرين پست ها
»
»
» نقاشی ها
»
»
»
»
» بازمانده!
»
»
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت