آذر

 

وقتی یک صبح
به دلیل شیرینی ِ آن
خواب می مانم
می دانم پرندگانی از صفحه زندگی
پر کشیده و
رفته اند
و در صفحه زندگی دیگر خفتگان هم
حتما آثارشان را
از ترانه و صبح بخیر و بدرودی
بجا گذاشته اند …

یا بادی وزیده و
از شاخه های گسترده ی درخت دفترم
به بیرون از پنجره و آسمان شعرم
عبور کرده و
برگهایش را به رقصی
شادمان کرده و
با بدرودی غمگینانه
رفته است …

باران هم رد پایش را
از چکیدن قطراتی براق
بر نوک زبان شکوفه های صورتی …

ازسردرد دیشب
دیر از خواب ،
بیدار شدم
اما آن صفحه از دفترم را
که ردپای پرندگان و
صدای چهچه
و بدرود بلندشان
در آن مانده و
و باد بی برگی
از آن با قهری زودگذر و
بغض کودکانه عبور کرده
همچنان سفید و
خالی نگه می دارم …

آهنگ بیکلام طلوع
به همراهی خاطره ی پرندگان و
باد و
چکه های باران
بر می خیزد هماره
از آن صفحه
که نقاشی کرده ام
در حاشیه اش چند نت و
گرامافونی …!

 

 

 

آذر . پورپیغمبر
۱۲ اردیبهشت ۹۹
@azarporpeighambar

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۱۲ساعت ۰۹:۲۳ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر



آخرين پست ها
»
»
» نقاشی ها
»
»
»
»
» بازمانده!
»
»
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت