آذر
الان دیگر همه چیز خاصیت خود را از دست داده است دنیا دیار و قاصدک های رقصنده یار خوشبختانه هنوز هست رقصی غمگنانه نه با تکان دست ها و پاهایی نه با غمزه های گردنی برافراشته نه با چرخش موهایی به وجد هنوز هست با بال و پری شکسته با آ هنگ عجیب گذشته با بغض با سری بالا با دلی به خاکستر نشسته آ تشی رو به فزونی رو به فزونی فزونی…….. آ نچه در گوش من می گویی یک نجوای کوتاه نیست به دلواپسی زمانه فراموش شود ترانه ای ست بلند که مخلوقات خواهند خواند برای فردای خود از پرنده ام یاد گرفتم به آنجا بروم که دل می کشاند آفتاب امروز شبیه گل نرگسی بود با قطرات اشکی سیراب شد . هر روز که می گذرد بیشتر دوستت دارم نه اعتنایی می کنم به این سرما از این همه صدا صدای پرندگان صدای قدم ها گوشم را تیز کرده ام تنها برای صدای غائب بعد از آ ن همه تندباد و رعد و افسردگی درختان فکر کنم این آ خرین سرما باشد چهره پر التهاب گل سرخ باغچه در روشنی صبح این حرف را می زند سر صبحی هم برای شاعر شدن اندکی دیر است پرندگان قبل از تو از خواب بیدار شده اند و آوازشان را پخش کرده اند یاسمن های بنفش قبل از تو بویشان را انتشار داده اند ماه همه را بوسیده و رفته است باید از نیمه شب بیدار شد سر صبحی آدم کم می آورد در این صبح رنگ پریده و سرد که از هوا بوی خواب و هیزم سوخته می آید و گل های قرمز روسری ام را باد و باران به بازی گرفته اند طغیانهوای بهاری به طغیان رودخانه می ماند ماه زیر سوال نمی رود در آسمانی که خورشید با امضای غروب رفته است با صدای گنجشکها از خواب بیدار میشوم و در سکوت کامل ماه به خواب می روم مهمانِ روستایی ساده دلی به نام خورشیدم در این رخوت سبز به خواب غفلت نمی روم حتی وقتی باران هم نمی بارد من و پرنده من دنبال جایی هستیم که بتوانیم مثل روزهای بارانی پناه هم باشیم او با من کاملا یکیست پرنده ام را صدا می زنم برایم مرغ سحر را بخواند می گوید آواز تو زیباترین آواز است از هنگام صدا کردن من در صبح و شام پرنده ام دیگر به حرفم گوش نمی دهد گوش می سپارد و ساکت می ماند این روزها صبح ماه را اغلب پشت ابرها می بینم تا برون آید و تا شب خودی بنمایاند من با رقص زمین را چند دور کامل چرخیده ام سفره هفت سین مان را در آسمان انداخته ام هفت ستاره در خوشه پروین با یک نظر مستت می کند نه می خورد نه آواز می خواند و نه می خوابد او فقط غمخوار من است که چه وقت غم هایم را می تکانم در آغوش بزرگ آسمان تنها می تواند از نقطه ای به نقطه ای دیگر بغلتد غیر از آغوش آسمان ماه هیچ جا نمی خواهد برود به صورتم و موهایم که می خورد صورتم خندان و موهایم جوان می شود عطر بهار می گیرد نانی که در آغوش گرفته ام و دهان خالی من پر از نجواهای آهنگین می شود در کنار دیوار آجری قدیمی با نان و نسیم و صدای پرندگان یک فیلم یادگاری می گیرم تا سینه کوه پایین آمد و پرنده من از این سو پر زد و در آن سو از نظر گم شد از کلاغی که در این مجموعه بر زمین نشست و نقطه ای را از روشنی روز سیاه کرد خوشم نیامد از دیروز که باران بارید و زمین خیس شد و در گودال های آب عکس خانه ها و شاخه های درختان افتاد و پاشنه من از آن آب نوشید دیگر خبری نیست امروز باز هم خورشید هست به اضافه بوی بهار و اندکی شکیبایی من می گویند امشب ماه کعبه را طواف می کند و هر دعایی برآورده می شود من امشب دعا می کنم ماه کلبه من را با کعبه اشتباه نگیرداز ته دل
برای یاس های سفید
ترانه می خوانم
و از صمیم قلب
برای شکوفایی عشق دعا می کنم
باغچه ها را جارو می زنم
و از سپاس گزاری خاک
چشم به آسمان می دوزم
من دیگر دست و پا نمی زنم
دست می زنم و می خندم
و باغچه خانه را آب می دهم
کفن سفید موهایم را
در روبان سیاه می پیچم
و در آینه خودم را دیگری نمی بینم
من دیگر تنها نیستم
حافظ همیشه با من است :
یا ایهاالساقی ادر کاسنا و ناولها
هر شب که میرود باز بیشتر از شب قبلی
تو سر کرده ای با من بدون هیچ دانه و آبی
من از آزادی و رهایی بیشتر دوستت دارم
پرنده ای هستی همنفس که در قفس با منی
هم ازخالق و هم از خلق بیشتر دوستت دارم
نه به این کلاغ که می خواند غم
سنگ بزرگ را بر زمین نهاده ام
رقص است و قله و استکان نم
پرنده ام این روزها مغموم است
مگر می تواند جایی دیگر برود ؟!
نسیم صبح
از صبح مه غلیظی کشان – کشان
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت |