آذر

از ته دل

برای یاس های سفید

ترانه می خوانم

و از صمیم قلب

برای شکوفایی عشق دعا می کنم

باغچه ها را جارو می زنم

و از سپاس گزاری خاک

چشم به آسمان می دوزم

من دیگر دست و پا نمی زنم

دست می زنم و می خندم

و باغچه خانه را آب می دهم

کفن سفید موهایم را

در روبان سیاه می پیچم

و در آینه خودم را دیگری نمی بینم

من دیگر تنها نیستم

حافظ همیشه با من است :

یا ایهاالساقی ادر کاسنا و ناولها

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۴/۲۷ساعت ۲۲:۵۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۴/۲۵ساعت ۱۹:۰۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

الان دیگر  همه چیز

خاصیت خود را از دست داده است 

دنیا

دیار

و قاصدک های رقصنده یار

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۴/۲۵ساعت ۱۹:۰۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

خوشبختانه

هنوز هست رقصی غمگنانه

نه با تکان دست ها و پاهایی

نه با غمزه های گردنی برافراشته

نه با چرخش موهایی به وجد

هنوز هست با بال و پری شکسته

با آ هنگ عجیب گذشته

با بغض

با سری بالا

با دلی به خاکستر نشسته

آ تشی رو به فزونی

رو به فزونی

فزونی……..

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۳/۲۸ساعت ۱۷:۱۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


آ نچه در گوش من می گویی

یک نجوای کوتاه نیست

به دلواپسی زمانه فراموش شود

ترانه ای ست بلند

که مخلوقات خواهند خواند

برای فردای خود

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۳/۲۸ساعت ۱۷:۱۲ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۲/۲۶ساعت ۲۱:۳۷ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


از پرنده ام یاد گرفتم

به آنجا بروم

که دل می کشاند

 

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۲/۲۶ساعت ۲۱:۳۴ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۲/۱۲ساعت ۲۰:۵۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


آفتاب امروز 

شبیه گل نرگسی بود 

با قطرات اشکی

سیراب شد .

 

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۲/۱۲ساعت ۲۰:۴۶ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


هر روز که می گذرد بیشتر دوستت دارم
هر شب که میرود باز بیشتر از شب قبلی
تو سر کرده ای با من بدون هیچ دانه و آبی
من از آزادی و رهایی بیشتر دوستت دارم
پرنده ای هستی همنفس که در قفس با منی
هم ازخالق و هم از خلق بیشتر دوستت دارم

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۲۹ساعت ۱۷:۴۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

نه اعتنایی می کنم به این سرما
نه به این کلاغ که می خواند غم
سنگ بزرگ را بر زمین نهاده ام
رقص است و قله و استکان نم

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۲۹ساعت ۱۷:۳۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


از این همه صدا

صدای پرندگان

صدای قدم ها

گوشم را تیز کرده ام تنها

برای صدای غائب

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۲۹ساعت ۱۷:۳۳ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


بعد از آ ن همه تندباد و رعد

و افسردگی درختان

فکر کنم این آ خرین سرما باشد

چهره پر التهاب گل سرخ باغچه

در روشنی صبح

این حرف را می زند

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۲۹ساعت ۱۷:۲۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۲۹ساعت ۱۷:۲۷ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۲۹ساعت ۱۷:۲۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


سر صبحی هم

برای شاعر شدن اندکی دیر است

پرندگان قبل از تو از خواب بیدار شده اند

و آوازشان را پخش کرده اند

یاسمن های بنفش قبل از تو

بویشان را انتشار داده اند

ماه همه را بوسیده و رفته است

باید از نیمه شب بیدار شد

سر صبحی آدم کم می آورد 

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۲۳ساعت ۰۷:۴۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


در این صبح رنگ پریده و سرد

که از هوا بوی خواب

و هیزم سوخته می آید

و گل های قرمز روسری ام را

باد و باران به بازی گرفته اند

طغیانهوای بهاری

به طغیان رودخانه می ماند 

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۲۳ساعت ۰۷:۴۳ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۲۲ساعت ۲۳:۵۱ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


ماه زیر سوال نمی رود

در آسمانی که

خورشید با امضای غروب

رفته است

 

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۱۸ساعت ۲۰:۲۵ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

با صدای گنجشکها

از خواب بیدار میشوم

و در سکوت کامل ماه

به خواب می روم

مهمانِ روستایی ساده دلی

به نام خورشیدم

در این رخوت سبز

به خواب غفلت نمی روم

 

 

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۱۸ساعت ۱۶:۴۱ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

 

حتی وقتی باران هم نمی بارد

من و پرنده من دنبال جایی هستیم

که بتوانیم مثل روزهای بارانی

پناه هم باشیم

او با من کاملا یکیست

 

 

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۱۸ساعت ۱۶:۴۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


پرنده ام را صدا می زنم

برایم مرغ سحر را بخواند

می گوید آواز تو زیباترین آواز است

از هنگام صدا کردن من در صبح و شام

پرنده ام دیگر به حرفم گوش نمی دهد

گوش می سپارد و ساکت می ماند

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۱۸ساعت ۱۶:۳۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


این روزها صبح

ماه را اغلب پشت ابرها می بینم

تا برون آید

و تا شب خودی بنمایاند

من با رقص

زمین را چند دور کامل چرخیده ام

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۱۸ساعت ۱۶:۳۸ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


سفره هفت سین مان را

در آسمان انداخته ام

هفت ستاره در خوشه پروین

با یک نظر

مستت می کند

نوشته شده در ۱۳۹۷/۰۱/۱۸ساعت ۱۶:۳۴ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 


پرنده ام این روزها مغموم است

نه می خورد

نه آواز می خواند و نه می خوابد

او فقط غمخوار من است

که چه وقت غم هایم را می تکانم

نوشته شده در ۱۳۹۶/۱۲/۲۷ساعت ۱۸:۱۶ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 


مگر می تواند جایی دیگر برود ؟!

در آغوش بزرگ آسمان

تنها می تواند از نقطه ای

به نقطه ای دیگر بغلتد

غیر از آغوش آسمان

ماه هیچ جا نمی خواهد برود

نوشته شده در ۱۳۹۶/۱۲/۲۷ساعت ۱۸:۱۳ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 


نسیم صبح

به صورتم و موهایم که می خورد

صورتم خندان و موهایم جوان می شود

عطر بهار می گیرد

نانی که در آغوش گرفته ام

و دهان خالی من

پر از نجواهای آهنگین می شود

در کنار دیوار آجری قدیمی

با نان و نسیم و صدای پرندگان

یک فیلم یادگاری می گیرم

نوشته شده در ۱۳۹۶/۱۲/۲۷ساعت ۱۸:۱۱ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 


از صبح مه غلیظی کشان – کشان

تا سینه کوه پایین آمد

و پرنده من از این سو پر زد

و در آن سو از نظر گم شد

از کلاغی که در این مجموعه

بر زمین نشست

و نقطه ای را از روشنی روز سیاه کرد

خوشم نیامد

نوشته شده در ۱۳۹۶/۱۲/۲۷ساعت ۱۸:۰۹ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


از دیروز که باران بارید

و زمین خیس شد

و در گودال های آب

عکس خانه ها

و شاخه های درختان افتاد

و پاشنه من از آن آب نوشید

دیگر خبری نیست

امروز باز هم خورشید هست

به اضافه بوی بهار

و اندکی شکیبایی من

نوشته شده در ۱۳۹۶/۱۲/۲۷ساعت ۱۸:۰۷ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


 

می گویند امشب ماه

کعبه را طواف می کند

و هر دعایی برآورده می شود

من امشب دعا می کنم ماه

کلبه من را با کعبه اشتباه نگیرد

نوشته شده در ۱۳۹۶/۱۲/۲۷ساعت ۱۸:۰۳ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر



آخرين پست ها
»
»
» نقاشی ها
»
»
»
»
» بازمانده!
»
»
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت