آذر

دردی که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وامیدارد…! و انسانها فقط به فریاد هم می رسند نه به سکوت هم …

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۸/۱۶ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


کاروان: /azar١٣٤٣.webuda.com/١

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۸/۱۳ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


برخیز که از مستی شب هر ثمری هست افتاب برامد زجمال و رخ ابر هر اثری هست چون این همه باران به دعا از گنه توست در باده و می جام بلور هر خبری هست

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۸/۱۱ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


در این باران همچو دانه ای خیس دلتنگ خاک توام !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۸/۱۰ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


گر در یمنی چو با منی پیش منی گر پیش منی چو بی منی در یمنی

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۸/۰۹ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


وقتی می خوابیم بدترین حرفی که به هم می گوییم شب بخیر است !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۸/۰۱ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


اهنگ چیزی را کوک می کنم شاید جامه ای را برای سفر شاید اهنگی را برای رفتن ! ساعت هم که جلو امده است اماده ام من !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


هو تا سالها منتظرم باش من همانی ام که در انتظارش به خدا روی می اوری اما خدا بیشتر از تو دوستم داشت!

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


منزلت از منظر دیگران به تو نگاه می کنم بیش از خدا مورد توجه هستی !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۶ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


دستانم گاهی بال است گاهی باله بی قایق ، دل به دریایت زده ام !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۳ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


از لیوان من اب می خوری با قاشق من غذا با حوله ام دست و رویت را خشک می کنی داریم به زمان قدیم برمی گردیم مانند لیلی و مجنون مردم قدیم دل داشتند حرف نداشتند !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۲ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


شبنم نیلوفرهای بنفش از دیواری بالا رفته اند به تماشای من… دانه ای شنم که شبنم شده ام در دیوار وجودت !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۲ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


دیوانه وقتی هیچ حرفی نمی زنم و فقط دیوانه می شوم می فهمی دلتنگتم !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۲ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


همسفر فنجان داغ را می گذارم روی هره ی سرد پاییز شب را با نورهای زرد و خیره کننده از دور تماشا می کنم روح پرنده ای به جا مانده باز هم از سفری بی محابا می خواند پنجره را می بندم دلم تپیدن را اغاز می کند و … چایی ، هنوز داغ داغ است !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۲ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


با این همه زنجیر در کنار محرم دل محرمی نیست !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۱ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


باز این چه شورش است شعرهایم را برایت در سینه ها از زنجیر اویختند !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۱ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


من یک شاعرم ، زنم عجیب نیست وقتی، از خواب تو بیدار می شوم هزاران بار محکوم بشوم !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


الگو می گویی : ما برای وصل کردن امدیم ، نی … درست می گویی الگو شده ایم در دوست داشتن !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


یادگار دستانم با من عجیب مهربان شده اند بوسه هایت معجزه ای جاویدان !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۹ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


مراقبت تمامی احساسم را پهن کرده ام مقابل افتاب بند دلم پاره می شود اگر تو سرما بخوری !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۹ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


زمان در ابتدا نگفتی حرف دلت را سالهاست در این تاریکی در روشنایی دلم می دوم ای بی مروت چرا نگفتی در همان ابتدا انتهای تونل مسدود است

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۸ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


خوشحالی امروز باران بارید بر خزان درختان هم گریه کردند از خوشحالی !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۸ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


خوب شد امدی بوی مهر می دهد الان پاییزی که مهرش تمام می شود !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۸ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


فردا که بیدار شدی همه چیز را فراموش کن همه ی انچه که تلخ رفت شیرین ، همیشه شیرین است !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۸ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


در پی فاجعه منا که منجر به از دست دادن عزیزان شد و حمیده ایازی عزیز ، در کمال تاسف مادر هم رفت ! من این غم جانکاه را به برادر خوبم اقای توی محمد ایازی تسلیت می گویم داری لر دردیمه درد اولان زامان انه سن دینگ انه سن دینگ انه سن دردیمه درمان ارمان ارمان ناده یین ایندی سن سیز بو دردلره یوق لا درمان درمان … : توی محمد ایازی ( غریب ) ١٦ مهرماه ١٣٩٤

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۷ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


پناه اتش را نگیرید از قلب من من از سرمای جانسوز به خودم پناه اورده ام !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۷ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


مسیولیت به من یاد بده چراغ ماه را برایت برافروزم چطور که تو خورشید را برای من برمی افروزی !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۶ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


زیبای خفته از گوشه پنجره ماه دزدکی نگاه می کند می داند که هنوز هم با زیبای خفته می خوابی !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۵ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


سهم اناری را دانه می کنم سرخ یک دانه برای تو یک دانه هم برای تو بی تو به پاییز هیچ میلم نمی کشد!

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۴ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر


رنگ صبح بخیر اگر بیایی می بینی پاییز هم به رنگ من است !

نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۷/۱۴ساعت ۱۰:۱۰ توسط آذر پورپیغمبر | بدون نظر



آخرين پست ها
»
»
» نقاشی ها
»
»
»
»
» بازمانده!
»
»
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت