آذر
شعر بلند دیگر نمی نویسم کوتاه ِ کوتاه و آذر . پورپیغمبر…. بهار ۹۹ ارتباط @vazhak طرحی از فرانسیس گویا به سال ۷۳ لطفا این مستند را از دست ندهید… مستند “گویا: دیوانهای مثل یک نابغه” ساختهی رابرت هیوز/ سال ۲۰۰۷/ یک ساعت و ۱۵ دقیقه/ ترجمه حرفههنرمند (نسخه کمحجم) با بوی پونه های کنار چشمه با کرک های سبز طاووسی نشسته رود ، بهارِ امسال ، آذر . پورپیغمبر ارتباط @vazhak از نیمه شب ، دو فنجان چایی ، ترانه جمعه گوگوش را اصلا یادم نبود صدای رعد می آید …. آذر . پورپیغمبر مادرم سعی می کرد با خواندن لالایی ایی خوابم کند تا مگر گریه نکنم و ضجه نزنم ، اما هر بار با تکانی که به بالش روی پاهایش می داد ، گریه ام شدید می شد و هر بار که بروبر نگاهم میکرد و گهواره ی پاهایش را به حرکتی تند نمی جنباند ، گریه ام ساکت می شد مریم خالا آمد خانه ما تا به قول خودش یک نیشگون نمک بگیرد، و نیشگونی هم از چهره ام گرفت که اشک سیل آسایم قاطی آب دماغم شده بود . چرکی لزج به دستش چسبید,,, مادرم گفت بیا این بچه را بگیر ساکتش کن ، بیاورم ، مریم خالا وقتی منو در آغوش گرفت و به سینه اش چسباند ، صدای جیغ اش تا اون سرکوچه هم رفت و من صدایم را بریدم آذر ، پورپیغمبر @azarporpeighambar ارتباط @vazhak پرنده ای که در چشمهایت می خواند مریم علیخانی پاییز ۹۶ @azarporpeighambar (کپی ممنوع است مگر با ذکر نام نویسنده ) زن ، نقاشی با خودکار دگمه سینه پیراهنت افتاده و آذر . پورپیغمبر و دریا شاعری ست و باد آن سوی پیرهنم مریم .علیخانی خطوط نازک باران را می بافم و با طنین رعد و برق پشت گوشم می اندازم چنگ دستانت ، زیر غرش سه بعدی صاعقه چتری بر جعد گیسوانم ! آذر . پورپیغمبر عزیزم، من متوجه شدم که، در اعماق نفرت درونم، عشقی بی پایان وجود دارد. #آلبر_کامو کارت دعوت را پرتاب می کند وسط اتاق . تهمینه و رعنا همیشه موی دماغش هستند و با یادآوری پوزخند آنها بر لبهایشان که همواره سعی می کنند از لباس های فیشین تی – وی لباس سفارش دهند و جواهراتی که با ذوق و سلیقه به روز به خود می چسبانند دچار سرگیجه شده و آن حالتی سراغش می آید که مثل دفعات قبل قلبش با لرزه ای اتوماتیک وار ، چون ساعتی از دیوار افتاده زد و وجودش را گرما – سرمای نامنظمی تکان داد . بار اول که متوجه شد مسخره اش می کنن لباس سرخ تیره پوشیده بود . پراپرانولول صورتی را با لیوان آبی سر می کشد و به مشاور خانواده زنگ زده برای دو روز دیگر وقت رزرو می کند ! آذر . پورپیغمبر به یاد اون روزها که وسواس این شکلی نبود ، کرونایی مزمن بود ……. در سینه ام ، آذر . پورپیغمبر از ته ِ دل نشت احساسات آذر . پورپیغمبر همه به هم دل می بندند آذر . پورپیغمبر به سایه ام هم آذر . پورپیغمبر این همه چروک آذر . پورپیغمبر @azarporpeighambar موهایم را می سپارم احساسم را می سپارم آذر . پورپیغمبر پنجره را دیشب ، حالا سرجایش نیست و هوا خوب است سیبی زرد را به دندان می کشم و پرندگان ، نوک در نوک… آذر . پورپیغمبر @azarporpeighambar بغلم کن، حتی با پلاستیک از مجموعه عکسهای قرنطینه با خطی درشت با خطی کاملا درشت می گذارم باران ، بی وقفه ! آذر . پورپیغمبر به هوای ابری صبحگاه صدا ، ابرهای سفید بهاری از الان ، آذر . پورپیغمبر @azarporpeighambar یاز، اللرین آچسا سورادان هر گون آذر . پورپیغمبر @azarporpeighambar عشق گویی آذر . پورپیغمبر @azarporpeighambar تا که گفتم نابودم کرده است با چشم خود کارآگاهان شروع کردند کار جست و جو ! خیل ِ چشمان بشر کاویدند با ذرّه بین تا ببینند کیست نابود می کند با چشم خود؟ تا ته چاه ِ نگاه مظنونین رفته اند خالی بود سیاهچال نگاه آن همه ! تا رسیدند به من بستم فشردم چشم خود می کشیدم مثل چشمهای تو را در چشم خود! آذر . پورپیغمبر
بامش بیش شود و
برفش بیشتر …
بی درو پیکر می نویسم
خورشید هم
مثل تو
کوتاه تر از دیوار اشعار من
دیواری پیدا نکند …!
@azarporpeighambar
نوشته های آذر پورپیغمبر : داستان و شعر و نقاشی
(بازنشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
@herfeh_honarmand
در مشام همه
بهار ،
پرنده های وحشی ست
آرام اند کنار چشمه
دغدغه ،
فقط دوری و
ملال از یاری ست
به تماشای هنرمندی پونه ها و
آسمانی که در آن
غوغائی ست
از انعکاس تراوش آب
بر چهره ی آسمان
غرق زیبایی ست
با رنگ پونه ها
با بوی وحشی آنها
آرام است
بالاجبار ،
اسب سرکش رامی ست …
@azarporpeighambar
نوشته های آذر پورپیغمبر : داستان و شعر و نقاشی
(باز نشر با ذکر نام نویسنده ، آزاد است )
به شنیدن صدائی
که دور شاخه های گل نرگسی بپیچد
بیدارم …
قدم ها هنوز نرسیده اند !
در مقابل آفتاب ِ ظهر
بخارش بلند …
باز می کنم و
چائی سیاه دلمرده را
با دستی داغ
پای گل شمعدانی ِ پشت پنجره
می ریزم
باز هم جمعه است !
آخرین جمعه از فروردین ۹۹
@azarporpeighambar
(کپی ممنوع است مگر با ذکر نام نویسنده )
فکر کرد آرام تر شده ام ….
با دستهای آغشته به بوی قلیان ، منو چرخاند تا شیری را که زیاد داده بود و هنوز هم گریه ام را قطع نکرده بود ، روی بالش ، راحت بالا آورم و تا خواست بلندم کند که دستی هم به پشتم بزند تا آروغ اذیتم نکند باز هم گریه ام تا سرحد مرگ خانه را برداشت
هر دستی که به آرامی یا به تندی از روی حرص به پشتم می زد و دست بردار هم نبود ، گریه ام را به ناله های جانسوز تبدیل می کرد ….پاهایم را از شدت درد در خود می تنیدم
نمی دونم چرا این قدر گریه می کنه حتما شیر که زیاد دادم نفخ کرده اما قبل اون هم آرام قرار نداشت
زود لباس هایم را در آورد و از پشت بلوز نازک سفیدم که اون هم بوی تنباکو می داد ، سنجاق قفلی را که مادرم بهش چشم زخم گرد سیاه رنگی بسته بود ، باز کرد و خون خوشرنگ و قرمز دستش را با نوک چادر سبز گلدار تازه اش ، مانند پمپی به جان پارچه کشید
داستان ظهر جمعه !
بهار۹۹
نوشته های آذر پورپیغمبر : داستان و شعر و نقاشی
(کپی ممنوع است مگر با ذکر نام نویسنده )
موهایم را می نوازد
نرم ،
چون راه رفتن ابر
وهر غروب
با پیامی به سپیدی صبح
روی پاهایم آشیانه می سازد
گیج می شوم !
پرواز را روی بالهایش خط می زنم
خاطره ها دور می شوند
و جمعه ها طولانی …
پرنده ،……
شبهای پر ستاره …..
از نوید بهارانی با دلهای سبز
تقدیم به بیژن جزنی در روز تیربارانش
آذر. پورپیغمبر
بهار ۹۹
من فکر می کنم
ستاره ای از آسمان
به زمین افتاده است !
بهار ۱۳۹۹
@azarporpeighambar
که گیسوانش شوری
در واژه ها بر پا می کند
بر اهتزاز غروب
بالا می رود
بهار ۹۹
@azarporpeighambar
من متوجه شدم که، در انتهای گریه درونم، لبخندی بیمانند وجود دارد.
من متوجه شدم که، در پیچیدهترین آشوبهای درونم، آرامشی عمیق وجود دارد.
من متوجه شدم که، در اعماق زمستان درونم، تابستانی دلپذیر وجود دارد.
و اینها به من شادی میدهند. و به همین دلیل است که برایم مهم نیست دنیا با بیرحمی بر من فشار بیاورد، زیرا که در درونم چیزی قویتر، با آن مقابله میکند.
برای دو روز دیگر ، دعوت شده برای جشن عروسی……… !
چیزی که ذهنش را آزار میدهد و اَه – اَه می کند ، لباس است .
ماه قبل لباس یه ور سیاه و یه ور قرمزش را دیده اند و حالا چیزی ندارد بپوشد !! باز اگر زودتر می گفتند یه چیزی ولی دو روز تا جشن مانده را نمیتواند لباس جدیدتری تهیه کند . تازه باید رنگ مو عوض کند و کیف و کفش متناسب انتخاب کند . …… ست های جواهراتش را هم دیده اند . چیزی نو برای نمایش و عرضه ندارد .
گفتند :
سرخ جامگان تشریف آورد و خندیدند .
بار دوم که لباس سراسر سیاه به تن کرد باز هم شورش را در آوردن و گفتند :
سیاه جامگان !
و از خنده ریسه رفتن و یا بار سوم که سفید پوشید گفتند :
داری با عروس ات رقابت می کنی ؟
و باز پوزخند زدند . بار دیگر که از ترس حرف های آنها رنگ سبز را انتخاب کرد هورا کشیدند و کف زدند و گفتند : جنبش سبز ! و باسن هاشونو لرزاندند……
پشیمان می شد که با آنها جایی میرفت .
تصور آن همه زرق و برق سالن جشن تحقیرش می کند و حرف های آن دو …….
رودی
غرق در آن ،
ماهی …!
نقاشی با خودکار از ( مجموعه کلکسیون گوز مینجیغی )
بهار ۹۹
به تو فکر می کنم و
می نویسم …
جان قلم را می گیرد !
@azarporpeighambar
من به پاهایم
روی حرفش ایستاد و
نرفت از کنار یادت !
بهار ۹۹
@azarporpeighambar
اعتماد نمی کنم !
با خورشید
بازی می کند
تمام روز را
ودنبال آن روانه میشود
در تاریکی هر غروب
پشت کوههای بلند … !
در چهره ی من ؟
بی شک ،
ترک خورده است
آینه روزگار !
بهار کرونایی ۹۹
به دست باد بهاری
شانه ندارد
پریشان تر می کند
به دست این باد بهاری مست
با شانه ات ،
جنگ می کند !
بهار ۹۹
@azarporpeighambar
با نگاهی مشتاق به باغچه
باز می کنم
حال گلها خوب است
پرندگان در رقص و طرب
خورشید هنوز نیست
تور نور را
بر سر باغچه گسترد
خیلی زود است
وقتی به آسمان نگاه می کردم
از پشت ابرهای تکه تکه ی پراکنده
گاه درمی آمد
گاه پنهان می کرد ،
رخ
که می افتاد دمی
در آب خواب آلود برکه ی آبی حوض..
از جای خالی یک ماه
انتظار آفتابی شدن است ؟
حال گلها خوب و
ماهی های حوض
رنگ لباسشان ،
همرنگ لباس من…
سیب قرمزی را
از سهم ماه
در جای خالی آن
سوی آبی ِ آب دلفریب
پرتاب می کنم
در چشمه ی کوچک حوض
بهار ۹۹
#هاروهیکو_کاواگوچی
عکاس ژاپنی
روی شیشه
دیگر نمی نویسم
_ دلتنگی _
روی شیشه می نویسم
از ” تو ”
هیچ اثری نیست
باران ،
هم ” تو ”
و هم آثارت را
کاملا ،
از بین ببرد …
بهار ۹۹
@azarporpeighambar
از پشت پرده ی کشیده
نگاه می کنم و
با خود می گویم
خواهد بارید آیا بارانی ؟
همراه با نوای بیدارباش و
هشدار پرندگان
به درونم برمیگردد
با اوج گیری …
پوشانده اند
آسمان کاغذ کاهی دفترم را
با خود می گویم
به کسی نگو
از من همیشه و هر صبح
خواهد بارید شعری…
ساز مخالفت با آسمان را هم
خواهند زد فوری !
۲۵ فروردین ۹۹
قاپی دالیندا
گونش دوغار
هر گون …
گویه ره ر
دیه ن کونول
آچ اوزون ،
آچ …
یئنه یاز ،
یاز … !
بهار ۹۹
قوئی در این میدان و
گوی ،
دنبال تار موئی !
بهار ۹۹
از مجموعه ی کلکسیون ” گوز مینجیغی ”
نقاشی با خودکار با عنوان : عشق
بهار ۹۹
طراحی: پارس اسکین - پیاده سازی: شرکت داده تجارت |